مدّتی است که گروهی سازمان دهی شده پرچم مخالفت و براندازی فلسفه ی اسلامی را بلند نموده اند و با ژست دینداری و دفاع از اسلام، قصد دارند فلسفه ی اسلامی را براندازند. و این مسأله به قدری جدّی شده که مقام معظّم رهبری نیز از ناحیه ی اینها احساس خطر نموده و شخصاً برای مقابله با این گروه بیاناتی فرموده اند تا راه و چاه برای افسران جبهه ی فرهنگی کشور معلوم باشد و عدّه ای از دینداران واقعی، ندانسته آب در آسیاب این گروه برانداز نریزند.
بیاناتی از مقام معظم رهبری درباره فلسفه اسلامی :
ـ دنیا چشم انتظار شیخ انصاری ها و ملاصدراهاست!
امروز دنیا و جوانان مسلمان به شما نیازمندند و دنیاى سرخورده از مادّیت، چشم انتظار شماست. من یک بار در صحبتى این را گفتم که یکى از فضلاى برجسته زمان ما که بهطور کامل با فرهنگ جدید آشنا بود و چند زبان مىدانست و سالها در دانشگاههاى مختلف دنیا تدریس کرده یا تعلیم گرفته بود، پس از سفرى که براى یک فرصت مطالعاتى به اروپا رفته و بازگشته بود، نوشته یا گفته بود که امروز ذهنیّت دنیاى غرب، دیگر دنبال این زرق و برقها نیست؛ بلکه به دنبال «شیخ انصارى»ها و «آخوند ملّاصدرا»هاست! و این دیگر حرف منِ طلبه نیست. امروز این انسانهاى معنوى هستند که از زیر انبار تهمتها مىدرخشند و مردمى را که در تاریکى مادیّت دست و پا می زنند، به خود جذب مىکنند. شیخ انصارى و آخوند ملّاصدرا - یکى فقیه و دیگرى حکیمِ عارف - هر دو در دنیاى غرب، با خصوصیّت زهد و عبادت فراوان، به یاد ماندنى و تاریخى هستند.
(دیدار روحانیون و طلّاب ایرانى و خارجى در صحن «مدرسه فیضیّه قم»، 1374/09/16)
ـ عقل منطقی، شهود عرفانی و وحی قرآنی در فلسفه صدرایی
مکتب فلسفى صدرالمتالهین همچون شخصیت و زندگى خود او، مجموعه در هم تنیده و به وحدت رسیده چند عنصر گرانبها است. در فلسفه او از فاخرترین عناصر معرفت یعنى عقل منطقى، و شهود عرفانى، و وحى قرآنى، در کنار هم بهره گرفته شده، و در ترکیب شخصیت او تحقیق و تأمل برهانى، و ذوق و مکاشفه عرفانى، و تعبد و تدین و زهد و انس با کتاب و سنت، همه با هم دخیل گشته، و در عمر علمى پنجاه ساله او رحله هاى تحصیلى به مراکز علمى روزگار، با مهاجرت به کهک قم براى عزلت و انزوا، و با هفت نوبت پیاده احرامى حج شدن، همراه گردیده است.
(پیام به مناسبت همایش جهانى بزرگداشت صدرالمتالهین- 1378/03/01)
ـ حکمت متعالیه متعلق به همه انسانها و جامعه ها
مکتب فلسفى صدرالمتالهین همچون همه فلسفه ها در محدوده ملیت و جغرافیا نمى گنجد و متعلق به همه انسانها و جامعه ها است. همواره همه بشریت به یک چهارچوب و استخوانبندى متقن عقلایى براى فهم و تفسیر هستى نیازمندند. هیچ فرهنگ و تمدنى بدون چنین پایه مستحکم و قابل قبولى نمى تواند بشریت را به فلاح و استقامت و طمأنینه روحى برساند و زندگى او را از هدفى متعالى برخوردار سازد. و چنین است که به گمان ما فلسفه اسلامى بویژه در اسلوب و محتواى حکمت صدرایى، جاى خالى خویش را در اندیشه ى انسان این روزگار مى جوید و سر انجام آن را خواهد یافت و در آن پابرجا خواهد گشت.
ـ دوره با برکت فلسفه الهی
ما ایرانیان بیش از همه به این فلسفه الهى وامدار و بیش از همه در برابر آن مکلفیم. دوران ما با دمیدن خورشیدى چون امام خمینى که یگانه دین و فلسفه و سیاست و خود یکى از صاحبنظران برجسته در حکمت متعالیه بود، و نیز با حوزه درسى و تحقیقى پربرکت حکیم علامه طباطبایى که استاد یگانه مبانى ملاصدرا در طول سى سال در حوزه قم به شمار مى رفت، و تلاش تلامذه و هم دوره هاى آنان، بى شک دوره با برکتى براى فلسفه الهى است. و اکنون برپایى این گردهمایى بزرگ از فرزانگان ایرانى و غیرایرانى مژده آگاهیهاى ژرفتر و گسترده ترى در باب فلسفه ملاصدرا مى رساند. شاید این یکى از موجباتى شود که مسیر مستقیم و تکاملى و نامتناقض فلسفه که از ممیزات فلسفه اسلامى بویژه پس از روشن شدن مشعل حکمت صدرایى است، در ذهن اندیشوران و فیلسوفان غرب، با مسیر پرتقاطع و پرتناقض و پرنشیب و فراز فلسفه غربى در همین چهارصد سال مقایسه شود و فرصت تازه اى براى نقد و بحث در باشگاه جهانى معرفت و استدلال عقلانى، فراهم آید.
ـ فیلسوف ناشناخته
با وجود آن که ملاصدرا سردمدار یک مکتب فلسفی و به وجود آورنده یک جریان فکری و عقلانی است هنوز در محافل علمی دنیای غرب شناخته شده نیست و مدارس فلسفی غرب شخصیت با عظمت صدرالمتالهین را نمیشناسند.
(دیدار اعضای شورای عالی کنگره بزرگداشت صدرالمتألهین ملاصدرا - 1374/11/15)
ـ فلسفه صدرا؛ ذوق و عقل بر پایه شرع
فلسفه ملاصدرا فلسفهای عقلی، ذوقی و شرعی است و در حقیقت ملاصدرا فلسفه عقلی و ذوقی را برمبنای شرع مقدس پیریزی کرده است برای او تعبد محض، مبادی رسیدن به افکار عالی فلسفی بوده است و این جریان عظیم و جوشان و تمام نشدنی در دوران ریاضت به روح مقدس وی افاضه و نازل شده است و امروز خوشبختانه کتابها و افکار فلسفی ملاصدرا فضای فلسفی کشور را فراگرفته است.
ـ فلسفه ای سرچشمه گرفته از غیب
صدرالمتالهین آراء بینظیر فلسفی و دریای مواج افکار و اندیشههای خود را از استاد فرانگرفته است. بلکه این معلومات بیپایان از ریاضت، خلوت و عبادت و دل دادن به خدا و کسب فیض از عالم غیب سرچشمه میگیرد.
ـ فتح محافل علمی دنیا
امید است در سایه این تلاشها افکار ملاصدرا محافل علمی دنیا را فرابگیرد و این متاع معنوی و با ارزش به عنوان عالیترین متاع به کشورهای دیگر صادر شود و برای این منظور لازم است، علما و بزرگان حوزههای علمیه و دستگاههای مختلف بویژه صدا و سیما و وزارت ارشاد نیز همکاری کنند تا این کار با ارزش و بسیار مهم به نتیجه برسد.
ـ اهمیت فقه ما را از اهمیت فلسفه غافل نکند
یک مساله، مساله درس فلسفه و رشته فلسفه است. توجه بکنید اهمیت فقه و عظمت فقه نباید ما را غافل کند از اهمیت درس فلسفه و رشته فلسفه و علم فلسفه، هر کدام از اینها مسئولیتی دارند. رشته فقه مسئولیاتی دارد، فلسفه هم مسئولیت های بزرگی بر دوش دارد، پرچم فلسفه اسلامی دست حوزه های علمیه بوده است و باید باشد و بماند. اگر شما این پرچم را زمین بگذارید، دیگرانی که احیانا صلاحیت لازم را ندارند، این پرچم را بر میدارند؛ تدریس فلسفه و دانش فلسفه می افتد دست کسانی که شاید صلاحیت های لازم را برایش نداشته باشند. امروز اگر نظام و جامعه ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل این شبهات گوناگون، این فلسفه های وارداتی مختلف، لخت و بی دفاع خواهند ماند. آن چیزی که میتواند جواب شماها را بدهد، غالبا فقه نیست؛ علوم عقلی است.
(29 مهر 1389 دیدار با جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم)
ـ امام (رضوان اللَّه علیه) چکیده و زبدهى مکتب ملاصدراست؛ نه فقط در زمینهى فلسفىاش، در زمینهى عرفانى هم همینجور است.
بیانات در دیدار جمعى از اساتید، فضلا، مبلّغان و پژوهشگران حوزههاى علمیه کشور 1386/09/08
بخش هایی از بیانات ایشان در دیدار گروهى از فضلاى حوزهى علمیهى قم
89/10/29
در گذشته در حوزهى قم با فلسفه و وجود مرحوم آقاى «طباطبایى» مخالفت مىشد. مىدانید درس اسفار ایشان به دستور تعطیل گردید و ایشان مجبور شد شفا تدریس کند. در دورهى اخیر، قم مرکز حوزهى فلسفى ما بوده است؛
آقاى طباطبایى هم انسان کاملاً متشرّع، مواظب، دائمالذّکر، متعبّد، اهل تفسیر و اهل حدیث بوده؛ از آن قلندرمآبهاى آنطورى نبوده است - البته جلسات خصوصى را کارى نداریم - مراتب علمى و فقه و اصولش هم طورى نبوده که کسى بتواند آنها را انکار کند؛ درعینحال کسى مثل آقاى طباطبایى که جرأت کرد و فلسفه را ادامه داد و عقب نزد، اینطور مورد تهاجم قرار گرفت.
نتیجه چیست؟
نتیجه این است که امروز سطح تفکّرات و معرفت فلسفى ما در جامعه و بین علماى دین محدود است. با بودنِ استادى مثل آقاى طباطبایى، جا داشت امروز تعداد زیادى استاد درجهى یک از تلامذهى ایشان در قم و دیگر شهرستانها داشته باشیم. آقاى طباطبایى فرد فعّالى بود؛ بنابراین جریان فلسفىاى که به وسیلهى ایشان پایهگذارى شد، باید به شکل وسیعى گسترش پیدا مىکرد، که نکرده است. البته ما همان وقت مقلّد آقاى «بروجردى» بودیم و الان هم با چشم تجلیل و تعظیم به ایشان نگاه مىکنیم؛ اما بالاخره هرچه بود، نتیجهاش این شد. این نباید تکرار شود.
فلسفهى اسلامى - همانطور که شما فرمودید و درست هم گفتید - فقه اکبر است؛ پایهى دین است؛ مبناى همهى معارف دینى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛ لذا این باید گسترش و استحکام پیدا کند و برویَد و این به کار و تلاش احتیاج دارد.
فلسفه یک امتیاز و یک افتخار است؛ نه فقط در چشم حوزویها، بلکه در چشم مردم هم همینطور است. بعضیها که حتى اهل فلسفه هم نیستند، براى همین امتیازات ظاهرى، ادّعاى استادىِ فلسفه مىکنند.
از وحدت وجود، از «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء»، از مبانى ملاّ صدرا، - اگر نگوییم از همهى اینها، از بسیارى از اینها - مىشود یک دستگاه فلسفىِ اجتماعى، سیاسى و اقتصادى درست کرد؛ فضلاً از آن فلسفههاى مضاف که آقایان فرمودند: فلسفهى اخلاق، فلسفهى اقتصاد و.... این، یکى از کارهاى اساسى است. این کار را هم هیچکس غیر از شما نمىتواند بکند؛ شما باید این کار را انجام دهید.
فلسفهى اسلامى، پایه و دستگاهى بوده که انسان را به دین، خدا و معرفت دینى نزدیک مىکرده است.
فلسفه براى نزدیک شدن به خدا و پیدا کردن یک معرفتِ درست از حقایق عالم وجود است؛
لذا بهترین فلاسفهى ما - مثل ابنسینا و ملاّ صدرا - عارف هم بودهاند. اصلاً آمیزش عرفان با فلسفه در فلسفهى جدید - یعنى فلسفهى ملاّ صدرا - بهخاطر این است که فلسفه وسیله و نردبانى است که انسان را به معرفت الهى و خدا مىرساند؛ پالایش مىکند و در انسان اخلاق بهوجود مىآورد.
ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفهى ملاّ صدراست؛ یعنى راهى که ملاّ صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است که انسان را وادار مىکند هفت سفر پیاده به حج برود و به همهى زخارف دنیوى بىاعتنایى کند. البته نمىخواهیم بگوییم هرکس در این دستگاه فلسفى قرار نداشته باشد، اهل دنیاست؛ نه، اما این راه خوبى است. راه فلسفه باید راه تدیّن و افزایش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ این را باید در آموزش فلسفه، در تدوین کتاب فلسفى، در درس فلسفى و در انجمن فلسفه - همین که به آن اشاره شد - رعایت کرد.
اهل فلسفهاى که ما قبلاً دیده بودیم، همه همینطور بودند؛ کسانى بودند که از لحاظ معنوى و الهى و ارتباطات قلبى و روحى با خداوند، از بقیهى افرادى که در زمینههاى علمىِ حوزه کار مىکردند، بهتر و زبدهتر و شفّافتر بودند.
یکى از رشتههاى تألیف و کار فلسفى، نوشتن فلسفه براى کودکان است. کتابهاى فلسفىِ متعدّدى براى کودکان نوشتهاند و ذهن آنان را از اوّل با مبانى فلسفىاى که امروز مورد پسند لیبرال دمکراسى است، آشنا مىکنند. یقیناً در نظام شوروى سابق و دیگر نظامهاى مارکسیستى اگر دستگاه فلسفه براى کودکان و جوانان بود، چیزى بود که مثلاً به فلسفهى علمى «مارکس» منتهى شود. ما از این کار غفلت داریم. من به دوستانى که در بنیاد ملاّ صدرا مشغول کار هستند، سفارش کردم، گفتم بنشینید براى جوانان و کودکان کتاب بنویسید. این کارى است که قم مىتواند بر آن همّت بگمارد. بنابراین از جمله کارهاى بسیار لازم، بسط فلسفه است؛ البته با مبانى مستحکم و ادبیات خوب و جذّاب.
به نظر من بین فلسفه و کلام هم نباید دعوا قائل شد. مهمترین کتاب کلامى ما را یک فیلسوف - یعنى خواجهنصیر - نوشته؛ اما در واقع فلسفه است. ما باید اینها را به همدیگر نزدیک کنیم؛ هیچ مانعى ندارد.
فلسفه و کلام و عرفان وجوه تفارقى دارند، وجوه اشتراکى هم دارند؛
ما باید اینها را به عنوان علوم عقلى - همین تعبیرى که آقایان داشتند و کاملاً تعبیر خوبى است-
یا به یک معنا حکمت، که شامل همهى اینها بشود، مورد توجّه قرار دهیم و دنبال کنیم.
پرسش: آیا فرضیّه ی تکامل داروین (ترانسفورمیسم) با اسلام سازگار است؟ این فرضیّه یک فرضیّه ی تجربی است یا نه؟ اگر فرضیّه ی تجربی است، آیا اثبات شده است؟
پاسخ:
در این باره ابتدا مطلبی از پروفسور سید حسین نصر تقدیم حضور می کنیم؛ سپس مصاحبه ای از پروفسور مایکل جی بهه، زیست شیمی دان آمریکایی را خدمتتان تقدیم می داریم که با طرح نظریّه ی «پیچیدگی کاهش ناپذیر» فرضیّه ی داروین را زیر سوال برده است. آنگاه مطالبی در خصوص اسلام و داروینیسم مطرح می کنیم و در ادامه به نقد فرضیّه ی داروین از منظر فلسفه ی علوم تجربی می پردازیم.
ادامه مطلب قبلی
ـ نقد فرضیّه تکامل انواع از منظر فلسفه ی علم
قبل از آنکه به نقد این فرضیّه از منظر فلسفه ی علم بپردازیم، لازم است که دیدگاه اسلام را هم در این باره اجمالاً بیان کنیم.
الف: حضرت آدم و حوّا (ع) از منظر قرآن کریم و روایات ، موجودات انسان نما نبوده اند ؛ بلکه صد در صد انسان بوده اند ؛ و به هیچ وجه نیز در اثر تکامل تدریجی حاصل نشده اند. لذا نظر دین اسلام در این باره صد در صد مخالف با فرضیّه تکامل انواع داروین می باشد. امّا متأسفانه برخی مفسّرین، به خیال اینکه فرضیّه ی داروین اثبات شده، در بیان این تعارض آشکار ، احتیاط می کنند. حال آنکه فرضیّه ی داروین فرضیّه ای است اثبات نشده که غربی ها با صرف مخارج هنگفت سعی دارند آن را علمی جلوه دهند. چرا که فروپاشی این فرضیّه مساوی است با فروپاشی فرهنگ سکولار غرب. فرهنگ غربی روی سه پایه ایستاده است. فرضیّه ی تکامل انواع داروین، روانشناسی فروید و جامعه شناسی امیل دورکیم. لذا غربی ها هر ساله مبالغ هنگفتی خرج می کنند تا این سه را علمی جلوه دهند؛ به نحوی که اگر کسی در دانشگاههای غرب در مورد فرضیّه ی تکامل تردید نماید، از دانشگاه اخراج می شود یا تحت فشار قرار می گیرد. همان گونه که بحث هلوکاست، پایه ی مشروعیّت اسرائیل می باشد؛ لذا به هیچ تاریخدان غربی اجازه ی تحقیق در این مورد را نمی دهند. متأسفانه دانشگاهیان ما نیز مقلّد غرب شده اند؛ و فرضیّات پا در هوای آنها را ترویج می کنند؛ و کمتر به خودشان اجازه ی نواندیشی را می دهند.
ادامه مطلب قبلی
ــ فرضیّه تکامل ، علم یا توهّم؟!
ــ خلاصه ی فرضیه تکامل انواع.
فرضیه تکامل انواع داروین ، مدعی است که همه موجودات زنده در یک روند تکاملی از موجودات قبل از خود منشعب شده اند. مثلا مدعی است که جدّ انسان و میمونی به نام شامپانزه ، یک نوع حیوان شبه انسان یا شبه میمون بوده که در دو شرایط متفاوت به دو صورت انسان و میمون ، تکامل یافته است. در این فرضیه، اصلی وجود دارد به نام اصل انتخاب اصلح ؛ که می گوید : موجود زنده ای در طبیعت بقا خواهد داشت که نسبت به دیگر رقبای خود در زندگی ، سازگاری بهتری با محیط داشته باشد ؛ یعنی در تنازع برای بقا آن موجود زنده ای که سازگاری بیشتری با شرائط محیطی دارد باقی می ماند و بقیه ی موجودات از بین می روند ؛ مثلا گروهی از موجودات که از برگ درختان تغذیه می کردند وقتی با خشک سالی مواجه شدند بر سر تصاحب غذا با هم به رقابت پرداختند و در این میان آنهایی که گردنشان کمی بلندتر از دیگران بود به خاطر دسترسی آنها به غذای بیشتر ،باقی ماندند و نسل آنها در زمین گسترش یافت. باز در خشک سالی های بعدی از بین همین گروه گردن دراز آنها که باز گردنشان درازتر از بقیه بود باقی ماندند ؛ و به همین ترتیب در عرض میلیونها سال و هزاران خشک سالی ، نسلی گردن دراز به نام زرّافه پدید آمد .بر اساس اصل انتخاب اصلح ، ادعای فرضیه تکامل انواع این است که موجودات زنده ی کاملتر در طی سالیان دراز ، از موجودات زنده ی پست تر و ناقص تر به وجود می آیند. لذا هر چه در زمان به عقب برگردیم با موجودات زنده ی ساده تر و ابتدایی تری مواجه خواهیم شد ؛ و قاعدتاً اوّلین موجودات زنده ، موجوداتی تک سلولی خواهند بود . پس طبق این فرضیه، موجودات زنده از تک سلولی شروع شده و در اثر تکامل ، رفته رفته پیشرفته تر و کاملتر شده اند؛ تا در آخرین مرحله ی این سلسله، انسان به وجود آمده است.
پرسش: چرا گفته می شود که دین اسلام کاملترین دین است؟ می خواهم جواب را به کسی که مسلمان نیست بگویم.
برای مشاهده ی پاسخ، روی عنوان زیر کلیلک بفرمایید.
پرسش:
آیا با وجود خداوند و آیه ای که می فرماید من از رگ گردن به شما نزدیکترم دیگر نیازی به واسطه ها است؟
پاسخ:
پرسش:رابطه مستند راز یا قانون جذب با احادیث و روایات و به طور کلی اسلام را تشریح کنید.
پاسخ: 1ـ قانون جذب که در فیلم راز و کتابی با همین نام مطرح شده به نحو مطلق نه مورد تأیید حکما و متکلّمین اسلامی است و نه مورد تأیید دانشمندان علوم تجربی و نه مورد تأیید روانشناسی علمی. این نظریّه صرفاً یک ادّعای بدون دلیل است که نه با براهین فلسفی اثبات می شود و نه با روش علوم تجربی. البته برخی از گزاره های مطرح در این نظریّه ، در متون دینی نیز وجود دارد امّا این به معنی تطابق این نظریّه با عقائد اسلامی نیست. اسلام با هر مکتب فکری دیگری مثل مارکسیسم یا لیبرالیسم هم در برخی گزاره ها ممکن است اشتراک ظاهری داشته باشد ؛ امّا باید توجّه داشت که یک مکتب یا نظریّه ، تنها مشتی گزاره نیست بلکه یک چهارچوب به هم پیوسته است که گزاره ها بخشی از مصالح آن هستند. از اینرو تشابه اسلام با برخی مکاتب یا نظریّه ها که در ظاهر با آنها ، اشتراک گزاره دارد مثل تشابه هواپیما با قابلمه است که در هر دو ، از آلیاژ آلومینیوم استفاده شده است.
حدیث معرفة امیرالمومنین بالنّورانیّة
« محمّد بن صدقه نقل کرد: ابا ذر غفارى از سلمان فارسى پرسید معرفت امام امیر المؤمنین علیه السّلام به نورانیّت چگونه است؟ سلمان گفت با هم برویم از خود مولا سؤال کنیم آمدیم خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام ایشان را نیافتیم. مدتى منتظر شدیم تا آمد. سؤال فرمود براى چه آمدهاید؟ گفتیم آمدهایم بپرسیم شما را چگونه با نورانیّت می توان شناخت؟ فرمود: مرحبا به شما دو دوست متعهد که در راه دین کوتاهى ندارید. به جان خودم سوگند یاد مىکنم که این مطلب بر هر مرد و زن مؤمنى واجب است آنگاه فرمود: ای سلمان و ابا ذر! گفتیم بفرمائید یا امیر المؤمنین. فرمود: ایمان شخص کامل نمی شود مگر مرا به کنه معرفت با نورانیت بشناسد. وقتى به این صورت شناخت آنگاه دلش را خدا به ایمان آزمایش نموده و شرح صدر براى اسلام به او عنایت کرده و در این صورت است که عارف و بینا و مستبصر مىشود. و هر که کوتاهى از این عرفان بنماید در حال شک و ارتیاب است. سلمان و ابا ذر! شناخت من با نورانیت ، شناخت خدا است و شناخت خدا معرفت من است با نورانیّت. این است همان دین خالص که خداوند می فرماید: « وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ. » می فرماید: دستور داده نشده به آنها مگر اینکه ایمان به نبوت حضرت محمّد آورند که همان دین حنیف محمدى ساده است این قسمت آیه «وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ» هر کس اقامه ولایت مرا کرده باشد نماز را به پاى داشته است به پا داشتن ولایت من دشوار و سنگین است که تاب آن را ندارد مگر فرشته ی مقرّب یا پیامبر مرسل یا بنده ی مؤمنى که خدا دلش را به ایمان آزمایش کرده باشد.
فرشته اگر مقرّب نباشد تاب تحمل آن را ندارد و پیامبر نیز اگر مرسل نباشد تحمل ندارد و مؤمن هم اگر مورد آزمایش و اعتماد نباشد تاب آن را ندارد. گفتم یا امیر المؤمنین مؤمن کیست و حدّ و نهایت ایمان چیست تا بتوان او را شناخت؟
فرمود: یا ابا عبد اللَّه (سلمان ) . عرض کردم لبیک اى برادر پیامبر. فرمود: مؤمن امتحان شده کسى است که هر چه از جانب ما به او برسد دلش براى پذیرش وسعت دارد و شک و تردید در آن ندارد.
بدان ابا ذر که من بنده ی خدا و خلیفه بر بندگانم ما را خدا قرار ندهید ولى در فضل ما هر چه می خواهید بگوئید باز هم به کنه فضل ما نخواهید رسید و نهایت ندارد. زیرا خداوند تبارک و تعالى به ما بیشتر و بزرگتر از آنچه ما میگوییم و شما می گویید یا خطور به قلب یکى از شما نماید عنایت فرموده . وقتى ما را این طور شناختید آن وقت مؤمن هستید.
سلمان گفت: عرض کردم اى برادر پیامبر هر کسى نماز به پا دارد ولایت تو را به پا داشته؟ فرمود آرى دلیل این مطلب آیه ی قرآن است « وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ.» کمک بگیر از صبر و نماز و آن سنگین و دشوار است مگر براى خشوع کنندگان . صبر پیامبر است و نماز اقامه ی ولایت من است .به همین جهت خداوند مىفرماید «إِنَّها لَکَبِیرَةٌ» و نفرموده «انهما لکبیرة» آن دو سنگین است چون حمل ولایت سنگین است مگر براى خاشعین که آنها شیعیان بینا و روشنند. زیرا صاحب عقاید از قبیل مرجئه و قدریه و خوارج و دیگران از قبیل ناصبىها اقرار به نبوت حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم دارند و در این مورد اختلافى ندارند ولى هم ایشان در باره ی ولایت من اختلاف دارند و منکر آن هستند مگر تعداد کمى. آنهایند که خداوند در قرآن ایشان را توصیف نموده «إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ».
در جاى دیگر قرآن راجع به نبوت حضرت محمّد و ولایت من می فرماید: « وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ » ؛ قصر محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم است و « بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» (چاه واگذار شده) ولایت من است که آن را رها کردهاند و منکر شدهاند. هر که اقرار به ولایت من نداشته باشد اقرار به نبوت پیامبر براى او سودى نخواهد داشت این دو با هم قرین و همراهند زیرا پیامبر اکرم نبىّ مرسل و امام مردم است و على پس از او امام مردم و وصىّ محمّد است چنانچه پیامبر اکرم فرمود: «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى»
اول ما محمّد و وسط ما محمّد و آخر ما محمّد است. هر کس معرفت مرا کامل داشته باشد او بر دین قیّم و استوار است چنانچه در این آیه می فرماید «وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ» این مطلب را به توفیق خدا و کمک او توضیح مىدهم.
اینک می گویم ای سلمان و ابا ذر! من و محمّد یک نور از نور خداوند بودیم خداوند دستور داد به آن نور که دو قسمت شود به نیمى از آن فرمود محمّد باش! و به نیم دیگر فرمود على باش! به همین جهت پیامبر اکرم فرموده است: «علىّ منّى و انا من على و لا یودّى عنّى الّا على ـــ على از من و من از على هستم و این کار را نمیتواند انجام دهد مگر على ». ابوبکر را با سوره برائت به مکه فرستاد ، جبرئیل نازل شده گفت: اى محمّد خداوند می فرماید باید این کار را تو انجام دهى یا مردى از خودت. آنگاه مرا فرستاد تا سوره را از ابوبکر بگیرم ، از او گرفتم امّا او ناراحت شده از پیامبر اکرم پرسید آیا در این مورد آیه ی قرآن درباره من نازل شده؟ فرمود نه ولى نباید این کار را انجام دهد مگر من یا على. ای سلمان و ابا ذر! اینک فکر کنید کسى که صلاحیت نداشته باشد چند آیه را از جانب پیامبر به مردم برساند چگونه صلاحیت براى امامت دارد؟، من و پیامبر یک نور بودیم او محمّد مصطفى گردید و من وصىّ او علىّ مرتضى شدم. محمّد ناطق شد و من ساکت. باید در هر زمان ناطق و صامتى باشد. ای سلمان! محمّد منذِر است و من هادى. این است معنى آیه « إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ » پیامبر اکرم منذر است و من هادى. « اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الْکَبِیرُ الْمُتَعالِ سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ.»
در این موقع على علیه السّلام دست خود را بر دست دیگر زده گفت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم صاحب جمع است و من صاحب نشر. محمّد صاحب بهشت است و من صاحب جهنم. به جنهم می گویم این را بگیر و این یک را واگذار! محمّد صاحب مکان و من صاحب ریزش و من صاحب لوح محفوظم که خدا به من الهام نموده آنچه در لوح است.
ای سلمان و یا ابا ذر! محمّد یس و القرآن الحکیم است محمّد ن و القلم است و محمّد طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى می باشد ؛ محمّد صاحب دلالات و من صاحب معجزات و آیات. محمّد خاتم النبیین و من خاتم الوصیین و صراط مستقیم هستم و «النَّبَإِ الْعَظِیمِ الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ» می باشم ؛ هیچ کس اختلاف ندارد مگر در باره ولایت من. محمّد صاحب دعوت و من صاحب شمشیر ، محمّد پیامبر مرسل و من صاحب امر پیامبرم ؛ خداوند می فرماید: یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ . او روح اللَّه است که عطا نمىکند و القا نمىنماید آن روح را مگر بر ملک مقرب یا پیامبر مرسل یا وصىّ برگزیده. به هر کس این روح را عنایت کند او را از مردم جدا نموده و به او قدرت تفویض کرده و مرده زنده می کند ، اطلاع از گذشته و آینده دارد و از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق در یک چشم بهم زدن می رود و از دلها و قلبها خبر دارد و آنچه در آسمانها و زمین است می داند. ای سلمان و یا ابا ذر! محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم همان ذکرى است که در قرآن فرموده: قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ . به من علم مرگ و میرها و بلاها و فصل الخطاب (در هر جا چه باید گفت و هر مسأله چه جوابى دارد) دادهاند و به من علم قرآن و آنچه تا قیامت اتفاق خواهد افتاد واگذاردهاند. محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حجة را تعیین نمود تا براى مردم حجت باشد و من حجة اللَّه شدم .خداوند به من مقامى عنایت کرده که براى هیچ یک از گذشتگان و آیندگان چه پیامبر مرسل و چه فرشته ی مقرب قرار نداده.
ای سلمان و یا ابا ذر! منم آن کس که نوح را در کشتى به دستور خدا بردم ؛ من یونس را به اجازه ی خدا از شکم نهنگ خارج کردم ؛ من به اجازه ی خدا موسى را از دریا گذراندم ؛ من ابراهیم را از آتش نجات دادم به اجازه خدا ؛ من نهرها و چشمههایش را جارى و درختهایش را کاشتم با اجازه ی خدایم.
من عذاب یوم الظله هستم (شاید منظور قیامت باشد) ؛ منم آنکه فریاد می زنم از مکان نزدیکى که تمام جنّ و انس آن را می شنوند و گروهى می فهمند. من با هر گروهى چه ستمگران و چه منافقین به زبان خودشان صحبت می کنم . منم خضر آن دانشمندی که همراه موسى بود. منم معلّم سلیمان بن داود ؛ و منم ذو القرنین و منم قدرت اللَّه. ای سلمان و یا ابا ذر! منم محمّد و محمّد من است ؛ من از محمّدم و محمّد از من است .خداوند در این آیه مىفرماید: « مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ.»
ای سلمان و یا ابا ذر! مرده ی ما نمرده است و غائب ما دور نشده و کشتههاى ما هرگز کشته نشدهاند. ای سلمان و یا ابا ذر! من امیر هر مرد و زن مؤمنم چه گذشتگان و چه آیندگان. مرا با روح عظمت تائید کردهاند. من یکى از بندگان خدایم مبادا ما را خدا بنامید ! در باره ی فضل ما هر چه مایلید بگویید به کنه فضل ما نخواهید رسید و حتّى مقدارى از یک دهم آن را نمی توانید بیان کنید. چون ما آیات و دلائل خداییم و حجّت و خلیفه و امین و امام و وجه اللَّه و عین اللَّه و لسان اللَّه هستیم. به وسیله ما بندگان خدا عذاب می شوند و به وسیله ما پاداش داده می شوند. ما را از میان بندگان خود پاک نموده و انتخاب کرده و برگزیده اگر کسى بگوید به چه جهت و چگونه هستند و در کجایند که چنین شدهاند؟ کافر و مشرک مىشود زیرا از آنچه بیان کردم و تفسیر نمودم و شرح دادم و روشن کردم و استدلال نمودم نیابد او مؤمنى است که آزمایش شده قلبش براى ایمان و سینهاش وسعت یافته براى اسلام . او عارف روشن بین است که به هدف رسیده و کامل شده و هر کس شک نماید و دشمنى ورزد و منکر شود و متحیر باشد و تردید نماید او مقصّر و ناصبى است.
ای سلمان و یا ابا ذر من زنده مىکنم و مىمیرانم به اجازه ی خدا . من به شما خبر می دهم که چه می خورید و چه ذخیره در خانههاى خود کردهاید به اذن خدا. من از دلهاى شما مطلعم و ائمه از اولادم نیز همین کارها را می کنند و این اطلاعات را دارند هر وقت بخواهند و اراده کنند. چون ما همه یکى هستیم اوّل ما محمّد ، آخر ما محمّد و وسط ما محمّد است و همه ی ما محمّدیم ؛ بین ما جدایى نیندازید! ما وقتى بخواهیم ، خدا می خواهد و وقتى نخواهیم خدا نمی خواهد. واى بس واى بر کسى که منکر فضل و امتیازات و الطافى که خدا به ما عنایت کرده باشد ؛ زیرا هر کسى منکر یکى از چیزهایى باشد که خدا به ما عنایت کرده منکر قدرت خدا و مشیّت اوست در باره ی ما. ای سلمان و ابا ذر! خدا به ما چیزهایى داده که بزرگتر و عظیمتر و عالىتر از همه ی اینهاست. پرسیدیم چه چیز به شما داده که بهتر از همه ی اینها است ؟ فرمودند: ما را مطلع از اسم اعظم نموده که اگر بخواهیم آسمانها و زمین و بهشت و جهنم را از جاى بر کَنیم ، به آسمان ببریم و به زمین بزنیم ، به مغرب و مشرق می رویم و منتهى به عرش می شویم ، در آنجا مىنشینیم در مقابل خدا ؛ و همه چیز مطیع ما هستند ، حتّى آسمانها و زمین و شمس و قمر و ستارگان و کوهها و درختها و جنبندگان و دریاها و بهشت و جهنم. این مقام را خداوند به واسطه ی اسم اعظم که عنایت نموده بخشیده ؛ با تمام این امتیازات ، ما غذا می خوریم و در بازارها راه می رویم و این کارها را به امر خدا انجام می دهیم. ما بندگان گرامى خدا هستیم که اظهار نظر در مقابل او نداریم و به دستورش عمل می کنیم. ما را معصوم و پاک قرار داده و برترى بخشیده بر بسیارى از بندگان مؤمنش. ما میگوییم : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ ــــ خدا را ستایش که ما را به این مقام هدایت نموده که اگر او راهنماى ما نبود راه به این مقام نمىیافتیم. و ثابت است عذاب بر کافران که منظور منکران الطاف خدا به ما هستند.
ای سلمان و یا ابا ذر این است معرفت من بنورانیّت وقتى مرا با این مقام کسى شناخت روشن بین و به هدف رسیده کامل است که در دریاى علم فرو رفته و به مقام فضل رسیده و مطّلع بر سرّى از اسرار و گنجینه ی علوم خدا شده. » (بحارالانوار ، ج 26، ص2)
پرسش: چگونه وقتی کره زمین گرد است می گویند رو به قبله نماز بخوانیم در صورتی که با گرد بودن کره ، ما وقتی رو به قبله می ایستیم در اصل رو به آسمان ایستاده ایم مثلا وقتی که در ساحل ایستادیم انتهای دریا به علت گرد بودن زمین به آسمان ختم می شود، لطفا بیشتر توضیح دهید.
پاسخ:
1ـ در علوم عقلی مثل فلسفه ، اصل نانوشته ای وجود دارد که می گوید: « هر اعتباری در ظرف اعتبار خویش حقیقی می نماید.» یعنی برخی امور ، اگر چه اعتباری هستند ولی اعتبار آنها بی علّت نیست و عاملی سبب آن امر اعتباری بوده است. لذا چنان اعتباری ، اگرچه حقیقت نیست ولی بر مسند حقیقت تکیه کرده ، به گونه ای که گریزی از آن نیست. برای مثال ، اسکناس یک امر اعتباری است ؛ آنچه در اسکناس حقیقت دارد ، کاغذ و جوهری است که اسکناس از آنها درست شده است. لذا با نگاه حقیقی ، یک کیلو اسکناس هزار تومانی با یک کیلو اسکناس صد تومانی تفاوتی ندارد ، همینطور یک کیلو اسکناس با یک کیلو کاغذ خام اسکناس که آغشته به جوهر مخصوص اسکناس شده تفاوتی ندارد. امّا آیا مردم جامعه حاضرند یک کیلو اسکناس هزار تومانی را با یک کیلو اسکناس صد تومانی یا کیلو کاغذ خام اسکناس که آغشته به جوهر مخصوص اسکناس شده تعویض نمایند؟ روشن است که هیچ عاقلی دست به چنین کاری نمی زند ؛ امّا چرا؟ چون انسان گریزی از زندگی اجتماعی ندارد ؛ و داد و ستد در بین افراد جامعه ، یک حقیقت است نه یک قرارداد صرف ؛ و اقتصاد زاییده ی همین حقیقت اجتماعی می باشد ؛ و اسکناس امری اعتباری و قراردادی است که بر راستای همین امر حقیقی استوار گشته. از اینرو تا ما در اجتماع هستیم چاره ای جز به رسمیّت شناختن این اعتبار نداریم. ادامه مطلب...
عالم ذرّ و میثاق و الست
پرسش: عالم ذرّ و میثاق و الست چیست؟
پاسخ:
در مورد عالم ذرّ یا عالم میثاق بین مفسّرین ، محدّثین ، حکما و عرفا مناقشات علمی فراوانی وجود دارد که ذکر نظرات همه ی آنها در این نامه مقدور نیست. لذا در این نامه تنها به نظر برخی از حکمای مفسّر ــ آن هم به صورت کلّی ــ پرداخته می شود. چرا که ورود در جزئیّات این مسأله ، به معلومات کلامی ، فلسفی و عرفانی بالایی نیازمند است.
خداوند متعال می فرماید: « وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ. ـــــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن» ( حجر/21) و می فرماید: « لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس. ــــ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب آسمانی و میزان نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند و آهن را نازل کردیم که در آن نیروی شدید و منافعی برای مردم است ...»(حدید/25) باز می فرماید:« یا بَنی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْر ... . ـــــ اى فرزندان آدم! ما لباسى براى شما نازل نمودیم که اندام شما را مىپوشاند و مایه زینت شماست؛ اما لباس تقوا بهتر است... .»( الأعراف : 26) ایضاً می فرماید: « فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُون. ــــــ پس منزّه است کسی که ملکوت همه چیز در دست اوست؛ و به سوى او باز گردانده می شوید.» (یس:83)
آیه 21 حجر دلالت بر این دارد که همه ی موجودات ، حقایقی جاویدان نزد خدا دارند ، چون هر چه نزد خداست زوال ناپذیر است. « ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ»(نحل/96) و در آیه 25 حدید بیان فرمود که خداوند متعال همانگونه که کتاب آسمانی را از نزد خود(علم خود) نازل نموده است آهن را هم از نزد خود نازل کرده است. در آیه 26 اعراف نیز لباس را نازل شده از سوی خود معرّفی نمود. بنا بر این ، حقیقتِ همه ی اشیاء ، قبل از ایجاد دنیایی آنها با اسباب و علل دنیایی ، به نحو وجود علمی در مرتبه ی علم الهی موجود بوده اند. حقایق اشیاء از این مرتبه تنزّل یافته ، مراتب گوناگون وجود را یک به یک طی می کند تا در نهایت به پایین ترین مرتبه ی عالم ملکوت می رسد. آنگاه از عالم ملکوت با تدبیر و ترتیبی ویژه و به صورت آن به آن و به تدریج و به صورت پیوسته به عالم مادّه نازل می شود. برای مثال حقیقت یک سیب از علم الهی نازل شده مراتبی را طی نموده به ملکوت سفلی می رسد و آنگاه لحظه به لحظه صورت سیب به مادّه ی موجود در درخت که از خاک گرفته می شود افاضه می گردد. از نگاه افراد عادی چنین به نظر می رسد که سیب خودش بزرگ می شود و از حالت بالقوّه بودن به سوی فعلیّت خود پیش می رود ؛ امّا از نگاه کسی که از افق ملکوت به عالم مادّه نظاره می کند مادّه ی سیب تنها قبول صورت می کند و این حقیقت ملکوتی سیب است که به اذن الله ، صورتهای پیاپی سیب را به مادّه افاضه می کند. برای ادامه مطلب کلیک فرمایید