پرسش:عالم امر چیست؟ کی بود؟ کجا بود؟ چه ویژگی هایی داشته؟
پاسخ :
مراد از عالم امر،که در مقابل عالم خلق است ـــ در اصطلاح حکمای اسلامی ـــ عوالم غیر مادی است که آن را عالم مجردات و عالم مفارقات نیز می گویند و آن عبارت است از عالم عقل و عالم مثال .توضیح مطلب اینکه در حکمت اسلامی عالم خلقت به سه عالم تقسیم می شود که عبارتند از :....ادامـــه مـــطلب...
پرسش: زیارتگاه های ما با زیارتگاه های بت پرستان چه فرقی دارند؟آیا زیارتگاهها، بتهای دست ساز ما نیستند؟
پاسخ :
تفاوت بین بت و بتخانه و عبادت بتها با اولیاء خدا و زیارتگاه اولیاء الله و زیارت قبور ایشان با اندک دقتی روشن وآشکار است. ادامه مطلب...
*** دین زرتشتی *** به نقل از کتاب « آشنایی با ادیان بزرگ »، نوشته :« حسین توفیقی » ***
توضیح : استاد حسین توفیقی از اساتید بنده (ایمانی) در دوره کارشناسی بوده اند ؛ که بنده کتاب فوق الذکر را در خدمت خود ایشان تلمّذ نموده ام.
1- آیین مغان
قبل از ظهور زردشت ، یعنى پیش از پادشاهى مادها، بومیان غیر آریایى ایران یعنى داشتند که آیین مغان نامیده مى شود. کلمه مغ (مگوش ) در زبان قدیم ایران به معناى خادم بوده است . به نظر مى رسد مغان سکنه بومى ایران بوده اند و مانند دراویدیان هندوستان ، پس از ورود آریاییان سرزمین خود را تسلیم آنان کرده اند. واژه المجوس که در زبان عربى به زردشتیان اطلاق مى شود، از همین کلمه مگوش مى آید.
برخى از پژوهشگران معتقدند که دوگانه پرستى یعنى ایمان به خداى خیر و خداى شر در دین زردشتى از مغان قدیم ایران آمده است ؛ زیرا در کتاب گاتها که قدیمترین بخش اوستا و داراى صبغه ایرانى است ، چیزى در مورد دو گانگى یافت نمى شود، ولى از کتابهاى تاریخى بر مى آید که مغان قدیم دو گانه پرست بوده اند. مغان به رستاخیز نیز ایمان داشتند.
2- دین زردشت
هنگامى که چند قرن بر ورود آریاییان به ایران گذشت این قوم اندک اندک به شهر نشینى روى آوردند و این مساءله در جهان بینى ایشان تاءثیر گذاشت .
پرسش:آیا دو خدای بی نهایت می توانند در یک جا حضور داشته باشند؟ اگر اینطور نیست پس چرا انسان ها و خداوند می توانند با هم در یک جا حضور داشته باشند؟
پاسخ : وقتی گفته می شود خدا بی نهایت (نامحدود) است منظور این است که خدا وجود کامل و مطلق و صرف و بدون قید است که به هیچ قیدی مقیّد نبوده و از هر نقصی مبرّاست ؛ و وجود کامل و صرف و بدون قید دومی بردار نیست ؛ چون اگر برای وجود کامل و صرف دومی تصور شود لازم می آید که آن وجود کامل و صرف ، کامل وصرف نبوده و ناقص ومقیّد به قید شود .چون دو وجود کامل و صرف یا عین همند یا عین هم نیستند؛ اگر عین هم باشند دو تا نخواهند بود ؛ چون دو موجود از هر جهت عین هم ، معنی ندارد؛ لازمه ی دو بودن این است که دو شئ نسبت به هم حدّ اقل یک تفاوت داشته باشند تا از هم متمایز شوند.و اگر آن دو وجود کامل وصرف ، عین هم نباشند لازم می آید که کامل وصرف نبوده وناقص و مقیّد باشند واین خلف فرض است . توضیح مطلب اینکه اگردو وجود کامل و صرف با هم متفاوت باشند لازم می آید که در یکی یا هر دو چیزی باشد که در دیگری نیست . اگر در هر کدام چیزی هست که در دیگری نیست پس هر دو، وجود ناقصند و وجود ناقص خدا نخواهد بود ؛ واگر تنها دریکی چیزی باشد که در دیگری نیست در آن صورت آنکه یک کمال بیشتر دارد او خدا خواهد بود و آن دیگری مخلوق خواهد شد .پس نامحود بودن خدا مستلزم این است که دومی برای او محال باشد.
اما در مورد اجتماع انسان وخدا در یکجا گفتنی است که اولا انسان وجود نامحدود و بی نهایت نیست که از اجتماع آن با خدا اجتماع دو نامحدود لازم آید ثانیا هیچ موجودی با خدا و در کنار خدا حاضر نیست . رابطه خدا با خلق چنین نیست که خدا در یک طرف باشد و خلق در طرف دیگر . خلق چیزی نیستند جز ظهور کمالات خدا .
رابطه خدا با خلق مثل رابطه انسان با صور ذهنی خودش است . وقتی انسان چیزی را در ذهن خود می آفریند آن شئ در واقع چیزی نیست جز اراده خود انسان که به آن صورت ظهور کرده است لذا به محض این که انسان اراده خود را از آن شئ منصرف کند آن شئ ظهور خود را از دست می دهد .عالم نیز ظهور اراده خداست« إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ »(نحل/40)( فرمان او چنین است که هر گاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مىگوید: «موجود باش!»، آن نیز بىدرنگ موجود مىشود)
صور ذهنی ما خود ما یا جزئی از ما نیستند ولی خارج از وجود ما هم نیستند مثلا اگر ما یک سیب یا یک اژدهای هفت سر را در ذهن خود ایجاد کنیم چنین نیست که آن سیب یا آن اژدها عین وجود ما یا جزئی از وجود ما باشد ؛ یعنی با ایجاد صورت یک سیب خودمان هم سیب نمی شویم یا خود ما مرکب از جسم و روح وسیب نمی شویم ؛ ولی در عین حال آن سیب در وجود ماست و خارج از وجود ما نیست . در واقع آن سیب ظهور علم ما ، قدرت ما ،اراده ما و خالقیّت ماست .عالم هستی نیز نسبت به خدا چنین است ؛ عالم ، ظهور علم خدا ، قدرت خدا، اراده خدا و خالقیت اوست و علم وقدرت و اراده و خالقیت خدا خارج از وجود او نیست .« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ »(بقره /156) «ما از آنِ خدائیم؛ و به سوى او بازمىگردیم!» همان طور که سییب ذهنی از آنِ ماست (دروجود ماست ) وآنگاه که اراده خود را برگیریم به سوی ما باز می گردد. وقتی ما اراده خود را از سیب ذهنی برمی گیریم آن سیب نابود نمی شود بلکه در وجود ما فانی می شود لذا ما می توانیم دوباره همان سیب را ظاهر کنیم .همان طور که تمام وجود آن سیب ذهنی را اراده وقدرت ما پر کرده است وجود تمام موجودات را هم اراده و قدرت خدا پر کرده است لذا فرمود : « وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ »(حدید /4) ؛( و هر جا باشید او با شما است، و خداوند نسبت به آنچه انجام مىدهید بیناست!)او با ماست همان گونه که اراده ما با آن سیب ذهنی ماست در هر کجای ذهن ما که باشد حتی اگر هزاران سیب را در ذهن ایجاد کنیم باز اراده ما با همه آنهاست ؛ سیبها هزاران هستند ولی اراده ما یکی بیش نیست ما به یک اراده هزاران سیب ایجاد می کنیم ؛ خدا نیز یکی است ولی با همه است . همان گونه که سیب ذهنی آیه و نشانه و نمایانگر اراده ماست و نشان می دهد که ما اراده وقدرت و علم داریم ، موجودات عالم نیز آیات خدا هستند و نمایانگر علم واراده وقدرت خدا هستند . و این است یکی از فراوان معانی حدیث « مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه »( هرکه خود را شناخت پس یقیناً او پروردگار خود را شناخت )
پس ما درکنار خدا و با خد نیستیم ولی خدا با ماست .در دار هستی تنها خداست و ظهور کمالات او .
پرسش: چرا انسان برتر از فرشته است در حالی که فرشتگان موجوداتی ملکوتی و پاک هستند ولی انسان موجودیست مادی و گناهکار؟
پاسخ: انسانی که قرآن کریم معرفی می کند دارای دو حیثیت است. یکی حیثیت مادی و دیگری حیثیت فوق مادی. انسان موجودی است که جسم او از خاک آفریده شده است که پایین ترین و پست ترین موجودات است و روح او از عالم امر آمده است: « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّی»(اسراء/85)
این روح از حیث رتبه ی وجودی مافوق تمام ملائک است. این روح آنچنان به خدا نزدیک است و از چنان رتبه وجودی بالایی برخوردار است که مافوق تمام ملائک است. این روح آنچنان به خدا نزدیک است واز چنان شدت وجودی برخوردار است که خدا آن را به خود منسوب داشته و به ملائک فرمود: « هنگامی که او را(آدم را) نظام بخشیدم و از روح خود(روحی که مقرّب من است) در او دمیدم همگی برای او سجده کنید»(حجر/29). این روح از عالم اسماءالله است و چون تمام موجودات ظهورات اسماء خدا در مرتبه فعلند لذا روح ، عالم به حقیقت و کنه تمام موجودات پایین تر از خود است.« وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنّی جاعِلٌ فِی اْلأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛ وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ؛ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ؛» ( و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آیا در آن کسى را مىگمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه مىکنیم و به تقدیست مىپردازیم فرمود من چیزى مىدانم که شما نمىدانید؛ و [خدا] همه اسمها را به آدم آموخت ؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مىگویید از اسامى اینها به من خبر دهید؛ گفتند منزهى تو ما را جز آنچه [خود] به ما آموختهاى هیچ دانشى نیست تویى داناى حکیم»(بقره/30الی33) مراد از اسماء ، اسماء الهی است که موجودات ظهورات آنها هستند و این روح الهی عالم به تمام آن اسماء و مظاهر آنهاست ؛ چون خود مظهر اسم الله است که جامع جمیع اسماء خداوند متعال است.
این روح در عالم امر یکی بیش نیست، اما زمانی که از عالم خود تنزل می کند ، تکثر می یابد. تمام ملائک از شئون و تنزلات همین روحند. یعنی ملائک مراتب پایین همان روحند. وقتی این روح به وجود مادی انسان تعلق می گیرد در ضعیفترین مرتبه خود است. لذا از علم الاسماء در وجود این روحِ جزئی ، تنها اثری مبهم مانده است که آن را فطرت توحیدی می نامیم.
انسان اگر در همین حد دنیایی بماند نه تنها از فرشته بالاترنیست که از حیوان نیز پست تر است چون می توانست ترقی کند و نکرد برخلاف حیوان که ترقی آن اندک و غریزی است. لذا خداوند متعال برخی انسانها را تشبیه به حیوانات کرد و حتی آنها را پست تر از حیوانات و سنگها دانست. خداوند متعال می فرماید: « وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ؛ وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى اْلأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛ ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ؛ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدی وَ مَنْ یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ؛» ( و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت آنگاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد؛ و اگر مىخواستیم قدر او را به وسیله آن [آیات] بالا مىبردیم اما او به زمین [=دنیا] گرایید و از هواى نفس خود پیروى کرد از این رو مثّلش چون مثّل سگ است [که] اگر بر آن حملهور شوى زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کنى [باز هم] زبان از کام برآورد این مثل آن گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند پس این داستان را [براى آنان] حکایت کن شاید که آنان بیندیشند؛ چه زشت است داستان گروهى که آیات ما را تکذیب و به خود ستم مىنمودند؛ هر که را خدا هدایت کند او راهیافته است و کسانى را که گمراه نماید آنان خود زیانکارانند ) (اعراف/175الی 179) و فرمود: « ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ؛» ( سپس دلهاى شما بعد از این [واقعه] سخت گردید همانند سنگ یا سختتر از آن چرا که از برخى سنگها جویهایى بیرون مىزند و پارهاى از آنها مىشکافد و آب از آن خارج مىشود و برخى از آنها از بیم خدا فرو مىریزد و خدا از آنچه مىکنید غافل نیست )
اما اگر این انسان با اختیار خود راه تکامل را طی کند ابتدا به سطح ملائک برزخی می رسد و آن گاه از آنها نیز فراتر رفته با ملائک ساکن جبروت(عالم عقول) همنشین می شود، باز اگر همّت کند از عالم عقول نیز گذر کرده با مرتبه اعیان ثابته متحد می شود و مخزن علم خدا می شود و علم خدا در او ظهور می یابد. این مرتبه همان مرتبه ای است که در معراج نبوی ملک اعظم حضرت جبرئیل(ع) نتوانست به آن وارد شود و فرمود: « اگر به اندازه بند انگشت نزدیک شوم، می سوزم»(بحارالانوار، ج18، ص382)
پیامبر خدا(ص) در معراج از آن مرتبه نیز فراتر رفته از مرتبه اسماء وصفات نیز گذشت و به جایی رسید که از حد ادراک ما خارج است. بنابراین اگر انسان سیرتکاملی خویش را طی کند از ملائک نیز فراتر می رود و ملائک فرمانبردار او می شود؛واگر در این مرتبه دنیایی بماند از بسیاری از حیوانات نیز پست تر می شود.لذا وقتی گفته می شود انسان برتر از ملائک است منظور انسان بالفعل است، انسانی که به رتبه حقیقی خود رسیده است؛ نه هر موجود دوپایی که در عرف انسان نامیده می شود.
پرسش: آیا اسلام نظریه تکامل انواع داروین را می پذیرد ؟
پاسخ: آنچه از ظاهر آیات و روایات استفاده می شود این است که خلقت انسان مستقیما از خاک بوده است وهیچ ربطی به موجودات قبل از خود ندارد و از موجودات قبل از خود پدید نیامده است. در حالی که فرضیه داروین با اَشکال مختلفی که تقریر شده است مدعی است که همه موجودات زنده در یک روند تکاملی از موجودات قبل از خود منعشب شده اند. مثلا مدعی هستند که جدّ انسان و شانپانزه یک نوع حیوان بوده که در دو شرایط متفاوت به دو صورت تکامل یافته است.
فرضیه تکاملِ انواع ، به طور کلّی فاقد خصوصیّات یک نظریه تجربی است. چون یک نظریه علمی – تجربی باید دارای خاصیت آزمایش پذیری ، پیش بینی کنندگی و ابطال پذیری باشد. یعنی باید بتوان با ترتیب دادن آزمایش و تکرار آن به دفعات متعدد،صحّت نظریه را تأیید کرد در حالی که تمام شواهد نظریه تکامل انواع ، در گذشته است و قابل آزمایش نیست و ما هیچ گاه نمی توانیم پدیده ی تکامل را در طبیعت یا در آزمایشگاه مشاهده کنیم. آنچه در دست ماست تنها یک سری فسیل است که آن هم یقینا فسیل تمام موجودات گذشته نیست. در این نظریه از تشابه فسیلها به این نتیجه می رسند که پس این موجودات تکامل یافته از یکدیگرند. در حالی که این کافی برای اثبات یک نظریه نیست. و در واقع نوعی فرضیه سازی علمی تخیلی است.
یک نظریه علمی باید بتواند با فرمولهای خود اتفاقات بعدی را پیش بینی کند. مثلا بر اساس قانون گرانش عمومی نیوتن می توان پیش بینی کرد که در چه روزی کسوف رخ خواهد داد.
ولی با نظریه تکامل نمی توان پیش بینی کرد که در صدمیلیون سال بعد موجودات فعلی به چه صورتی درخواهند آمد. اگر فرضیه تکامل انواع یک قانون علمی بود باید می توانست چنین چیزی را پیش بینی کند.
همین طور یک نظریه علمی باید ابطال پذیر باشد یعنی باید بگوید که در چه شریطی ابطال می شود مثلا نظریه گرانش عمومی نیوتن می گوید که اگر ماده ای پیدا شود که جذب مواد دیگر نشود و عدم جذب آن نیز ناشی از یک نیروی مزاحم نباشد در آن صورت قانون جاذبه عمومی از عمومیت می افتد. یا نسبیت خاصّ انیشتین مدعی است که اگر ذره ای مادی یافت شود که بالاتر از سرعت نور حرکت کند در آن صورت نسبیّت خاص باطل می شود.
اما نظریه تکامل انواع با هر فرضی سازگار است ؛ و نمی گوید که در چه شرایطی ابطال می شود . مثلا زرّافه الآن گردن دراز است. نظریه تکامل مدّعی است که شرایط ویژه ای باعث گردن دراز شدن زرّافه شده است اگر گردن زرافه کوتاه بود باز نظریه تکامل می گفت که شرایط ویژه ای باعث کوتاهی گردن آن شده است ؛ لذا این نظریه نمی گوید که چرا موجودات چنین هستند که می بینیم بلکه می گوید چون موجودات چنین هستند پس در گذشته چنان بوده اند آن هم با حدس و گمان نه بر اساس مشاهده ی واقعی و تجربه. مثل این که بگوییم مستطیل در گذشته مثلث بوده است که در اثر تکامل مستطیل شده است؛چرا ؟ چون در آثار مصر قدیم دیده شده که دو مثلث کنار هم قرار گرفته اند به طوری که گویا یک مستطیل تشکیل می دهند که یک قطر آن را هم کشیده اند و بعدا این قطر را پاک کردند و مستطیل بدست آمد.
آیا به صرف اینکه مستطیل را می توان از ترکیب دو مثلث یا چهار مثلث بدست آورد، می توان حکم کرد که اول مثلث بوده است و بعدا مستطیل از مثلث درست شده است ؛ یا برعکس اوّل مستطیل بوده است و بعدا از تجزیه آن ، مثلث بدست آمده است . روشن است که هیچ کدام اینها درست نیست. این دو شکل از ابتدا مستقل از هم برای بشر شناخته شده بودند. در طبیعت نیز برخی اجسام چهارگوش هستند و برخی سه گوش و ... .
اما بحث اینکه آدم(ع) ابتدا در بهشت خلق شده است، بحثی صرفا کلامی است که به طور مستقیم ربطی به بحث تکامل انواع داروین ندارد. در باب خلقت آدم (ع) چند نظر وجود دارد برخی گفته اند که وی در بهشت برزخی خلق شده است و عده ای گفته اند که وی در یکی از باغهای عالم ماده خلق شده است و مراد از جنّت باغ است نه بهشت – حال یا در باغی از باغهای زمین یا در باغی از باغهای سیارات دیگر - . عده ای نیز معتقدند که حضرت آدم (ع) در زمین خلق شده است ولی از ابتدای خلقت چشم برزخی داشته است و عالم ماده و عالم برزخ را یکپارچه می دیده است لذا از نعمتهای بهشت برزخی استفاده می کرده است ؛ و آنگاه که از درخت ممنوعه خورد چشم برزخی او بسته شد و از نعمتهای برزخی محروم شد .اگر کسی مدّعی شود که حضرت آدم (ع) ابتدا در عالم برزخ ( بهشت برزخی ) خلق شده است و سپس به زمین آمده است تعارض عقیده او با فرضیه داروین صدر صد خواهد بود . ولی طبق دیدگاههای دیگر تعارض صد در صد نیست .یعنی اگر فرضیه داروین اثبات شود باز با این دو دیدگاه قابل جمع خواهد ؛ البته آنها که بهشت آدم را باغی از باغهای دیگر سیارات می دانند در آن صورت دچار مشکل خواهند شد .
جهت مطالعه بیشتر به کتاب « کلام جدید » تألیف عبدالحسین خسروپناه ، صفحه 385الی 440 مراجعه فرمایید.
پرسش : مراد از هفت آسمان چیست؟
پاسخ: آیات و روایاتی که در مورد آسمانهای هفتگانه وارد شده اند بسیار زیادند به طوری که اگر روایات مربوط به آن یکجا جمع شوند کتابی حجیم را تشکیل می دهند. تفسیر این گونه آیات و روایات نیز کار آسانی نیست و اکثر مفسرین از تفسیر شایسته این گونه آیات و روایات فرومانده اند.
ادامـــه مـــطلب...پرسش
:با توجه به علم خداوند که می دانست بعضی انسان ها خاسر و ظالمند -مانند من- و به خود و دیگران ظلم می کنند و راه شقاوت را پیش می گیرند چرا انسان را آفرید؟ اگر می گویید به خاطر خوبان است چرا فقط خوبان را آفرید و من احمق را آفرید؟ چرا خدا گفته که انسان ضعیف خلق شده مگر خودش خالق نبوده؟ مگر نمی توانست بهتر خلق کند؟ (لطفا در جواب نگویید سرنوشت هر کس به دست اوست این را می دانم. ولی خدا نیز از ازل می دانست که هر کس به دلیل وجود اختیار و ... چه راهی را پیش می گیرید.)پاسخ
: خدا آفرید چون می دانست. یعنی علم خدا به اشیاء علت پیدایش آنهاست. مخلوقات،علم فعلی خدا و ظهور علم ذاتی او هستند. ادامــه مــطلب...خــــــــــــــــدا چــــــــــــــرا مـــــــــــــــــا را آ فریــــــــــــــــد؟
پاسخ
:
در اینجا چند مساله مطرح است :
1- اینکه خدا چرا می آفریند ؟
2-
اینکه خدا چرا این گونه آفریده است ؟3-
چرا خدا همه را در عالیترین حدّ نیافرید ؟4-
چرا خدا برخی را سعادتمند و برخی را شقاوتمند آفرید؟5-
چرا خدا انسان را به گونه ای نیافرید که گناه نکند ؟ادامه مطلب...پرسش:چرا فرشته ای که برای بشارت دادن تولد حضرت عیسی(ع) به نزد حضرت مریم(س) آمد به شکل مرد جوان وزیبایی بود؟ آیا این امر باعث به وجود آمدن این انحراف بین مسیحیان شده است که حضرت عیسی(ع) فرزند خداست؟ لطفا توضیح دهید. و در آخر این انحراف چه تأثیری در جامعه مسیحیت گذاشته است؟ در قوانین اجتماعی و فردی، اخلاق، سیاست و غیره؟
پاسخ: تا جایی که بنده تفحص نمودم در تمام مواردی که ملائک تمثل یافته اند همیشه به صورت مرد تمثل یافته اند و گویا این یک سنت الهی است که همواره رسالت را در مردان قرار داده است لذا همه انبیاء و اوصیای آنها مرد بوده اند. شاهد تمثل ملائک به صورت مردان نیز تابع همین سنت باشد.
خدا اسمائی دارد و هر اسمی از اسماء او در عالم مظاهری دارد و مظاهر اسم هادی، در مردان ظهور یافته است، یعنی در آنها ظهور این اسم غلبه دارد، گرچه زنان نیز می توانند مظهر اسم هادی باشند ولی این اسم در انها غالب نیست. همانطور که مظهریت اسم جمیل و رئوف در زنان غلبه دارد و درمردان این اسماء ظهور کمتری دارند.
بنابراین ملائک وقتی پیامی را برای بشر می آوردند به صورت مرد تمثل می یابند که قابلیت بیشتری برای ظهور اسم هادی دارد، اما این بدان معنا نیست که ملائک مردند، بلکه ملائک منزه از جنسیتند. هم چنین نباید تمثل را با تجسد اشتباه گرفت وقتی فرشته برای کسی ممثل می شود. در باطن و مرتبه ی برزخی شخص برای او ممثل می شود نه این که فرشته در عالم خارج به صورت جسم درآید. و اگر کسانی از اصحاب پیامبر جبرئیل را درکنار پیامبر به صورت مردی دیده اند به این معنی است که آنها اهل بصیرت بوده اند و با چشم بصیرت او را می دیدند.
در مورد تمثل روح القدس برای حضرت مریم به صورت مرد حکمت دیگری نیز ممکن است لحاظ شده باشد. خداوند متعال روح القدس را به صورت مرد برای حضرت مریم ظاهر کرد تا از واکنش حضرت مریم عفت و قداست او نیز بر جهانیان روشن شود و خدا واکنش او چنین بیان نمود. «و در برابر آنان پردهاى بر خود گرفت پس روح خود را به سوى او فرستادیم تا به [شکل] بشرى خوشاندام بر او نمایان شد مریم] گفت اگر پرهیزگارى من از تو به خداى رحمان پناه مىبرم». (سوره مریم، آیه 17-18)
یکی از دلائلی که باعث شده مسیحیت حضرت عیسی را پسر خدا یا خدای مجسم بدانند همین امر است ؛ البته کلمات کتاب مقدس نیز در این انحراف نقش داشته است . یعنی مسیحیان از آن جهت که حضرت عیسی پدر اسانی نداشت ودر کتاب مقدس هم از او با عنوان پسر خدا یاد شده است او را پسر خدا دانستند. البته کلمه پسر خدا که در اناجیل اربعه به حضرت عیسی نسبت داده شده است، واقعا به معنی فرزند خدا نیست. چون این کلمه در مورد غیر حضرت عیسی نیز در اناجیل اربعه استعمال شده است وکسی هم در آن موارد نگفته است که این افراد خدا یا پسر خدا هستند.در « عهد جدید»(اناجیل) در مورد حضرت سلیمان(ع) از قول خدا می خوانیم: «او را برگزیده ام تا پسر من باشد و من پدر او». (کتاب اول تواریخ ایام، 6:28) و در موردحضرت یعقوب (اسرائیل) آمده است: «خداوند چنین می گوید: اسرائیل پسر من و نخست زاده ی من است». (خروخ، 4:22)یا در انجیل متّی از زبان حضرت عیسی(ع) آمده است: «من به شما می گویم که دشمنان خود را محبّت نمایید و برای لعن کنندگان خود برکت بطلبید و به آنانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند دعای خیر کنید تا پدر خود را که در آسمان است پسران شوید ...». (متی 44:5 -45)
پس چنین نیست که در اناجیل فقط عیسی پسر خدا خوانده شده باشد.
در عین حال که در اناجیل این گونه تعابیر است، تعابیری نیز وجود دارد که عیسی را بنده خدا معرفی می کند. مثلا عیسی گفت:«نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما می روم». (یوحنّا 20:17) هم چنین در اناجیل ذکر شده که حضرت عیسی(ع) عبادت می کرد؛ و معنی ندارد که خدا عبادت کند.
به نظر می رسد که واژه «پسر خدا» یک واژه ی تشریفی است و بیانگر تقرّب شخص به خداست که مشابه آن در قرآن نیز وجود دارد. مثلا در مورد حضرت عیسی(ع) فرموده است و «روح منه» (نسا، 171) (عیسی روحی است ازخدا) یا در مورد آدم فرمود: « .... و نفخت فیه من روحی ». (حجر، 29) (...و از روح خودم در او دمیدم) که عوام خیال می کنند خدا روح دارد و از روح خودش در آدم دمیده است. در حالی که «روحی» یعنی روحی که منتسب به من است و در نزد من مقرّب است. مثل واژه «بیتی» یا «عبادی» همان طور که در مورد کلمه «روحی» در قرآن برداشت های غلطی شده است در مورد واژه ی «پسر خدا» هم، مسیحیان برداشت غلطی کرده اند.
این عقیده انحرافی در جامعه مسیحیت تاثیر بسیار عمیقی داشته است به طوری که می توان گفت تمام ارکان جوامع مسیحی را تحت تاثیر قرار داده است. در قرون گذشته مسیحیان به اقتضاء این عقیده ؛ غیر سفید پوست ها را انسان نمی دانستند به این اعتبار که خدای انسان وار (عیسی مسیح) سفید پوست بوده است. تحت تاثیر این عقیده مسیحیت معتقد شد که مسیح فدای گناهان انسان شده است و گفتند که انسان دارای گناه ازلی است که از آدم به او ارث رسیده است؛ لذا در بینش مسیحیت انسان موجودی ذاتا پست معرفی می شود که با مرگ فدیه وار مسیح پاک می شود. بنابراین تا کسی مسیحی نشود پاک نمی شود . ارباب کلیسا در سایه این عقیده انحرافی خود را پدر مردم دانستند و برای خود ، شأن آمرزش گناهان قائل شدند.
ر.ک:
- آشنایی با ادیان بزرگ، حسین توفیقی
- کلام مسیحیت، توماس میشل، حسین توفیقی