پرسش:
آیا این اعتقاد که رخ دادن هر فعلی حکمتی دارد صحیح است؟
پاسخ:
حکمت در فعل به دو معنی به کار می رود. 1. به معنی استحکام واتقان فعل. لذا فعلی را که محکم و استوار و نظام مند و خلل ناپذیر و بی عیب باشد، فعل حکیمانه می گویند. 2. به معنی غایت عقلایی داشتن فعل و عبث نبودن آن . لذا فعلی را که عاقلانه و هدفمند باشد و غایتی معقول داشته باشد، حکیمانه می گویند.
افعال را به طور کلی به دو قسم می توان تقسیم کرد: 1. افعال خدا 2. افعال مخلوقات؛ افعال مخلوقات نیز یا غیرارادی است مثل افعال موجودات بی جان که آنها را بیشتر آثار می گویند و کمتر از واژه فعل در این مورد استفاده می شود ، یا ارادی است ؛ و افعال ارادی یا از فاعل غیرعاقل است مثل افعال حیوانات یا از فاعل عاقل است مثل افعال انسان، جن و ملائک.
فعل خدا چیزی نیست جز همین نظام هستی، که در نهایت درجه ی استواری و اتقان است و هیچ سستی و خللی در آن راه ندارد. «الذی خلق سبع سموات طباقا ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور»( ملک / 3). فعل خدا به این معنی شامل جمیع موجودات است؛ حتی به لحاظی افعال مخلوقات را هم شامل می شود.
افعال خدا را اگر تک تک موجودات یا مجموعه ی خاصی از موجودات لحاظ کنیم به معنی دوم نیز حکیمانه هستند ؛ یعنی هر موجودی یا مجموعه ای از موجودات نسبت به هم دارای غایت و هدفمندند ؛ و هیچ موجودی عبث خلق نشده است. «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ»(ص/27)؛ ( و آسمان و زمین و آنچه را که میان این دو است به باطل نیافریدیم این گمان کسانى است که کافر شده [و حقپوشى کرده]اند پس واى از آتش بر کسانى که کافر شدهاند) و « وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ»(انبیاء/16)؛( و آسمان و زمین و آنچه را که میان آن دو است به بازیچه نیافریدیم. )
اگر کلّ نظام هستی یکجا و به صورت یک موجود لحاظ شود غایت آن خدا بوده و بازگشت آن به خداست ؛ لذا هدفمند و غایتمند بوده و حکیمانه است. بلکه عالم هستی خود عین حکمت و عین اتقان و استواری است چرا که متکی به غنی بالذات است و حکیم بودن خدا ناشی از غنای ذاتی و بی نقص بودن اوست.
بنابراین تمام موجودات از آن حیث که مخلوق خدای حکیم هستند، به هر دو معنی آن دارای حکمت اند ، حتی فعل ارادی مخلوقات نیز مشمول این حکم است ؛ اما نه از آن جهت که به مخلوقات منتسب است بلکه از آن جهت که به خدا منتسب است. اما از آن جهت که افعال ارادی مخلوقات به خود آنها منتسب است، ممکن است حکیمانه باشد یا حکیمانه نباشد. فعل اختیاری ملائک از هر دو جهت حکیمانه است یعنی هم دارای اتقان است هم غایتی عاقلانه دارد چون همه ی افعال ملائک عاقلانه است چرا که ملائک همه عقلند و از شهوت و غضب و صفات مادی در آنها خبری نیست اما افعال جنّها و انسانها ممکن است حکیمانه باشد و ممکن است بر خلاف حکمت باشد. چون این دو موجود افزون بر عقل دارای شهوت و غضب و وهم و خیال نیز هستند و همه افعالشان همواره ناشی از عقل نیست.
انسانها و جنّها برای اینکه فعلی انجام دهند باید اراده کنند و برای اینکه اراده کنند باید شوق و انگیزه ای در آنها پدید آید و برای اینکه شوق و انگیزه در آنها پدید آید باید فعل و غایت و نتیجه ی آن را تصوّر کنند. وقتی فعل و نتیجه ی آن را تصور کردند یا آن فعل را برای خود مفید وکمال می بینند یا آن را برای خود مفیدو خیر نمی بینند. اگر مفید دیدند در آنها انگیزه لازم پدید می آید والا پدید نمی آید. اما مفیدبودن(خیر و کمال بودن) در نظر افراد معانی متفاوت دارد، ممکن است کسی چیزی را مفید بداند که کمال قوه شهوت او را در پی دارد و دیگری چیزی را مفید بداند که کمال قوه غضب او را تأمین می کند و دیگری فعلی را مفید تشخیص دهد که کمال عقل او را تأمین می کند مثلا وقتی انسانها سیگار کشیدن را تصور می کنند یکی آن را مفید تشخیص می دهد از آن جهت که خیال می کند، سیگار کشیدن باعث شخصیّت و علامت مردانگی است و دیگری آن را می کشد برای این که نشان دهد ترسو نیست و از والدینش نمی ترسد ؛ و آنها که نمی کشند از آن جهت است که به جهتی آن را مضر تشخیص داده اند.
حال وقتی کسی فعلی را تصور می کند اگر نفع عقل را در آن لحاظ کند یا نفع دیگر قوا را تحت تدبیر عقل لحاظ کند کار او حکیمانه است. چون کار او در مسیر نظام هستی و مطابق با نظم کلی عالم است و عالم از آن حیث که فعل خداست، حکیمانه است. اما تشخیص اینکه چه فعلی به نفع عقل است یا نفع عاقلانه دارند و به عبارتی حکیمانه است ؛ همیشه ممکن نیست لذا خداوند متعال قرآن حکیم و دین قیم را توسط انسان کامل وحکیم فرستاد تا انسان را با فعل حکیمانه آشنا کنند و او را در مسیر عالم هستی که به بسوی خدای حکیم می رود قرار دهد.
بنابراین تمام موجودات و افعال آنان از آن جهت که به خدا منتسب هستند، دارای حکمت اند ولی فعل موجود مادی مختار از آن جهت که به خود او منتسب است ممکن است دارای حکمت باشد و ممکن است عبث و لهو و لعب باشد. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ؛ وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ؛(مائده/57و58) اى کسانى که ایمان آوردهاید کسانى را که دین شما را به ریشخند و بازى گرفتهاند [چه] از کسانى که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و [چه از] کافران دوستان [خود] مگیرید و اگر ایمان دارید از خدا پروا دارید؛ و هنگامى که [به وسیله اذان مردم را] به نماز مىخوانید آن را به مسخره و بازى مىگیرند زیرا آنان مردمىاند که نمىاندیشند.»
اگر در آیات کتاب حکیم- که هم استوار و متقن است هم دارای غایت و هدف- خوب بنگریم می یابیم که هر فعلی که در مسیر آخرت و برای آخرت باشد، عاقلانه و حکیمانه است و غیر آن لهو و لعب و عبث است. «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ اْلآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ؛(انعام/32) و زندگى دنیا جز بازى و سرگرمى نیست و قطعا سراى بازپسین براى کسانى که پرهیزگارى مىکنند بهتر است آیا نمىاندیشید. »
پرسش :ذات اقدس حق تعالی حد و مرز نداشته و بی نهایت است، لذا جهان هستی که مخلوق و فیض حق است، به تبع آن، بی نهایت خواهد بود ، آیا امکان دارد تصویر روشن و قابل درکی از جهان بی نهایت! جهانی که به هیچ حدی، محدود و به هیج قیدی، مقید نیست! برای بنده و امثال بنده، ارائه بفرمائید.
پاسخ:
اولا لازم به توجه است که کلمه «بی نهایت» و «نامحدود» به یک معنی نیستنداگر چه گاه از باب مسامحهً به جای هم استعمال می شوند. مراد از حد شیء، ما به الامتیاز شیء از دیگر اشیاء است. به عبارت دیگر حد یک شیء عبارت از آن چیزی است که به واسطه آن چیز، این شیء از اشیاء دیگر بازشناخته می شود. این معنی از حدّ، اعم از حدّ اصطلاحی در منطق و فلسفه است که به معنی ماهیت شیء است. اما کلمه «نهایت و بی نهایت» در ماهیات به کار می روند؛ گاه به معنی حد ماهوی و گاه به معنی انتها و آخر. مثلا وقتی گفته می شود عدد بی نهایت است مقصود این است که عدد آخر ندارد ؛ نه اینکه عدد حدّ ندارد. چرا که عدد در عین اینکه بی نهایت است، محدود است چون عدد کمّ است و کمّ، ماهیت عرضی است و ماهیت، حد شیء استادامه مطلب...
سوال : حرکت جوهری ملا صدرا را با زبانی ساده توضیح دهید.
پاسخ:
ماهیت بر دو قسم است: یا قائم به موضوع است که آن را عرض گویند و اعراض 9 قسمند: کمّ و کیف، اَین، متی، فعل انفعال، اضافه، جده ؛ یا غیر قائم به موضوع است که آن را جوهر گویند ؛ و جوهر برپنج سم ایست : جوهر عقل ، جوهر نفس ، جسم ، صورت و ماده . در جوهر عقل حرکت راه ندارد. در جوهر هر نفس نیز فی حد نفسه حرکت راه ندارد ؛ لکن از آن حیث که به جسم تعلق می گیرد به عرض جسم، نفس نیز متحرک بالعرض(بالمجاز) خواهد بود.- مجاز عقلی -
جوهر ماده، جوهر قابل است که آن را قوه محضه ، ماده اولی ، و هیولا نیز می گویند. این جوهر هیچ فعلیّتی ندارد الا همین « قوه بودن »و « قابلیت محض بودن». لذا حقیقت جوهر ماده این است که می تواند هر صورتی را بپذیرد و هیچ کمالی جز همین پذیرش ندارد. صورت جسمیه اولین صورتی است که ماده می پذیرد و از ترکیب اتحادی ماده و صورت جسمیه، جوهر جسم پدید می آیدادامه مطلب...
پرسش:آیت الله حسن زاده آملی می فرمایند: «بدن در طول نفس و مرتبه نازله نفس است». منظور از این عبارت چیست؟ پاسخ :
نفس جوهری است که ذاتا مجرد بوده ولی در مقام فعل یک نحوه تعلّق به ماده دارد. ـــ مراد از ماده، اصطلاح فلسفی آن است نه اصطلاح فیزیکی آن ـــ لذا با دقت درست نیست که گفته شود ، نفس در مقام فعل یک نحوه تعلق به جسم یا بدن دارد ؛ چون بدن مرتبه ا ی از مراتب خود نفس است که در این مرتبه نفس به ماده تعلق می گیرد.
نفس حقیقتی است یگانه که دارای مراتب طولی است. عالی ترین مرتبه نفس مرتبه عقلی آن است که در آن مرتبه، نفس مجرد تامّ عقلی بوده و با عقول مفارق متّحد است و مرتبه متوسط آن، مرتبه مثالی است که با عالم مثال متحد است. با توجه به این دو مرتبه در تعریف نفس گفته می شود: نفس جوهریست ذاتا مجرد. مرتبه نازله ی نفس انسان، همان صورت انسانی است که به ماده ثانیه ی بدن(گوشت و پوست و استخوان و ...) تعلق گرفته و آنها را صورت انسانی بخشیده است. این صورت به اعتبار تعلق آن به ماده(گوشت و پوست و استخوان و ...) بدن مادی گفته می شود؛ ولی با صرف نظر از تعلق آن به ماده همان صورت مثالی انسان است. به عبارت دیگر پایین ترین مرتبه مثالی نفس با بالاترین مرتبه وجود مادی انسان یکی هستند و تفاوت آنها به اعتبار تعلق و عدم تعلق است.
این صورت انسانی آن به آن از مرتبه مثال نفس به مرتبه بدن افاضه می شود؛ از صورت نطفه تا آخرین صورت انسان که در لحظه مرگ از ماده جدا می شود همگی از نفس مثالی افاضه می شوند که ما از زاویه دیدمان در عالم ماده و به اعتبارِ داشتن علم حصولی ، آن را به صورت حرکت جوهری ادراک می کنیم.ادامه مطلب...
پرسش
:رابطه عقل و روح چگونه است؟پاسخ
:روح انسان یک حقیقت فوق مادی و مجرد است؛ و موجود مجرد نمی تواند از حیث وجود
خارجی مرکب باشد؛ لذا روح یک حقیقت بسیط و یکپارچه است؛ لکن در عین بسیط بودن دارای شئون و قوای متعددی است. برخی از شئون آن عبارتند از سمع، بصر، لمس، ادراک کلیات و جزئیات، حفظ مفاهیم، دخل و تصرف در مفاهیم، احساس و عاطفه و ... روح در برخی از این شئون محتاج به ماده و در برخی دیگر بی نیاز از ماده است. روح از آن جهت که می شنود، سمیع است و از آن جهت که می بیند بصیر است و گوش و چشم صرفا ابزار و معدّند لذا گاه روح انسان در خواب(رؤیا) بدون چشم و گوش نیز می بیند و می شنود؛ همچنین روح از آن جهت که مفاهیم را حفظ می کند، دارای شأن حافظه است و مغز معدّ این شأن است و همچنین روح از آن جهت که معانی جزئی و صور جزئی را ادراک می کند دارای قوه واهمه وقوّه خیال است؛ و از آن جهت که می تواند در صور خیالیه تصرف کند دارای قوه متخلیه است و از آن حیث که از اموری متأثر شده و منقلب می شود دارای قلب است و بالاخره از آن جهت که می تواند حقایق و مفاهیم کلی را ادراک کند ، دارای قوه عقل است. بنابراین عقل قوه ای از قوای روح است.و قوای روح عین روح بوده و تمایز آنها به اعتبار متعلّق آنهاست. لذا حکما گفته اند «النفس فی وحدتها کل القوی و لیس بشیء منها» یعنی روح به تنهایی و در بساطت خود جامع همه کمالات قوای خود است ولی هیچ کدام آنها نیست. لذا قوای روح و از جمله عقل کمالات او هستند که متناسب با موردی که روح با آن سرو کار دارد، ظاهر می شوند.
پرسش: آخر زندگی انسان چه می شود؟ بعد از مرگ و تعیین سرنوشت هر شخص (جهنمی یا بهشتی شدن ) بعد چه می شود؟ پایان همه راحتی هایی که در قرآن برای اهل بهشت وعده داده شده چیست؟ اگر هدف رسیدن به سعادت است ؟ سعادت یعنی چه؟
پاسخ
: انسان موجودی است دارای فطرت کمال جویی ؛ لذا به هر کمالی که می رسد باز فراتر از آن را طلب می کند ؛ اگر به انسانی تمام علم عالم را بدهند جز یک گزاره علمی را ، باز راضی نخواهد بود و طالب دانستن آن گزاره علمی هم خواهد بود .در مورد قدرت ووجاهت و ثروت و لذت و زیبایی و درازی عمر نیز چنین است . انسان طالب قدرت بی نهایت ،احترام ومقام بی نهایت ، ثروت بی نهایت ، لذت بی نهایت ،زیبایی بی نهایت و عمر بی نهایت (جاودانگی ابدی ) است. ادامه مطلب...
پرسش:مراد از جبر فلسفی را در دو سطر شرح دهید و بیان کنید که آیا منافات با اختیار دارد؟
پاسخ : منظور از جبر فلسفی ، ضرورت علّی و معلولی است . یعنی با وجود علّت تامه وجود معلول ضروری و اجتناب ناپذیر است .همین طور وجود معلول با لضروة مستلزم وجود علت تامه است.
جبرفلسفی نه تنها منافاتی با اختیار ندارد ، مویّد اختیار نیز می باشد . در افعال ارادی انسان اختیار بخشی از علت تامّه است چون فعل موجود مادی محتاج به علل مادی و صوری نیز می باشد؛ لذا انسان به شرطی می تواند خواست ارادی خود را تحقق بخشد که اوّلاً سایر علل نیز فراهم باشند وثانیاً مانعی نیز در کار نباشد مثلاً اگر نجّاری بخواهد میزی بسازد اوّلاً باید چوب ( علت مادی ) و نقشه میز (علت صوری ) ووسائل نجّاری ( علل معدّ ) فراهم باشند وثانیاً مانعی نیز درکار نباشد ؛ مثلاً نجّار مریض نباشد یا کسی یا چیزی جلو کار نجار را نگیرد .
بنا بر این اگر همه اجزاء علت تامّه، یک فعل بجز اختیار فراهم باشد فعل تحقق نخواهد یافت ولی به محض این که اختیار انسان به آن اجزاء اضافه شود تحقق فعل حتمی واجتناب ناپذیر خواهد شد. لذا حکما فرموده اند : « الضرورة بالاختیار لاینافی الاختیار »
پرسش
: آیا این صحت دارد که همه موجودات جهان دارای شعورند ؟ البته سؤال اصلی من این نیست. سؤالم را با یک مثال می پرسم. مثلا یک انسان علاوه بر این جسم مادی،روح داره، احساس و عاطفه داره، وجدان داره، نفس اماره و لوامه و ناطقه و مطمئنه داره و خیلی چیزهای دیگر. می خواستم بدانم دیگر موجودات جهان مثلا یک گیاه یا یک اتم یا یک حیوان، علاوه بر این جسم مادی که دارند، چیز دیگری هم دارند؟پاسخ
:خداوند متعال در آیه 44 سوره اسراء می فرماید: « آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی
که در آنها هستند تسبیح او می گویند و هیچ چیزی نیست مگر اینکه تسبیح و حمد او می گوید؛ لکن شما تسبیح آنها را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است.»به نفس انسان از آن حیث که مشغول
اداره بدن است نفس یا نفس مدبّر گفته می شود و از آن حیث که یک موجود مجرد عقلی است- با صرف نظر از تعلق آن به جسم- روح نامیده می شود و از این حیث که منشأ تعقل و مفهوم سازی و به تبع آن نطق است،نفس ناطقه نامیده می شود و از آن حیث که یک سری گرایشها و آگاهیهای فطری و ذاتی دارد، وجدان گفته می شود. عقل و خیال و وهم و عاطفه و امثال اینها نیز همگی قوای نفسند؛ یا به عبارت دیگر آثار نفس انسانی هستند، همان طور که حرکت ارادی اثر نفس حیوانی است و رشد و نمو اثرنفس نباتی است.پرسش
:آیا این امکان وجود دارد که در جهان مقدار مادّه بی نهایت باشد؟ (توضیح اینکه اگر ماده موجود در جهان بی نهایت باشد لزومی ندارد که همه فضا را اشغال کند. اگر حتی در هر متر مکعب یک اتم وجود داشته باشد و این روال تا بی نهایت ادامه پیدا کند مقدار ماده بی نهایت خواهد بود.)پاسخ
: ماده دو اصطلاح عمده و اصلی دارد که از آنها اصطلاحات دیگری نیز برای ماده ساخته شده است. اصطلاح ماده در فلسفه به معنی جوهری است که قابل همه صور جسمانی است. این جوهر، حقیقتی عقلی است و با حس قابل درک نیست. حقیقت این ماده قابلیت صرف بودن است که هیچ فعلیتی جز همین قابل صرف بودن ندارد. از این ماده به ماده اولی، هیولای اولی، قوه محضه، قوه نامتعیّن و قوه جوهری نیز تعبیر می شود. حکمای اسلامی معتقد که ماده به این معنی یکی بیش نیست ؛ یعنی ماده اولی واحد شخصی بوده از حیث زمانی نیز قدیم زمانی است. یعنی زمانی نبود که ماده اولی نباشد در عین حال ماده اولی حادث ذاتی و معلول است.
پرسش:از بیت زیر چه مفهومی دریافت می شود؟ هندو به طعنه گفت که یاران خدا دو تاست ××× لعنت بر آن کسی که بگوید، خدا یکیست .
پاسخ: کلمه هندو را در این شعر به دو معنی می توان گرفت:
1. پیرو مذهب هندوئیسم ـــ مذهب هندوئیسم معتقد به سه خدای اصلی یعنی برهما(خدای خالق)، شیوا(خدای فانی کننده) و ویشنو(خدای حفظ کننده) و دهها و صدها خدای غیر اصلی است. ـــ
2. هندو به معنی عارف بالله. در عرفان ادبی به مقصود و مطلوب سالک بت و صنم گفته می شود. همین طور به مظاهر اسماء الهی بت و صنم اطلاق می شود؛ لذا باطن عارف کامل را که اسماء الهی در آن تجلی می کند بتخانه می گویند و چون در مذهب هندو بتها و بتخانه ها بسیار زیادند لذا از عارف کامل نیزدر عرفان ادبی تعبیر به هندو می شود.
بنا به این دو معنی از کلمه هندو در بیت مذکور سه معنی متحمل است.
1. هندو(پیرو مذهب هندو) با طعنه و از سر انکار گفت ای یاران من! آیا خدا دو تاست ؟ (خدا دو تا نیست) ــ استفهام انکاری ــ لعنت بر آن کسی باد که می گوید خدا یکی است بنا به معنی خدا نه دو تا است و نه یکی؛ بلکه سه تاست همان طور که هندو ها می گویند.
2. هندو(پیرو مذهب هندو) با طعنه گفت: یاران خدا دو تا است. ــ جمله ی خبری ــ خدا لعنت کند آن کسی را که می گوید خدا یکی است نه دو تا. طبق این معنی هندو معتقد است که خدا دوتاست. این معنی با عقیده هندوها سازگار نیست لذا بعید است مراد شاعر این معنی باشد.
3. هندو(عارف کامل) با طعنه نسبت به یاران موحد خود گفت: آیا خدا دو تا است؟ و قبل از اینکه آنها بگویند نه خدا یکی است گفت لعنت بر کسی که بگوید خدا یکی است. یعنی عارف کامل به یاران خود متذکر شد که خدا نه دوتاست و نه یکی. یعنی همان طور که دو خدایی و چند خدایی شرک است، یک خدایی نیز شرک است . لذا عارف کامل به یاران خود هشدار که خیال نکنید با یکی دانستن خدا موحد شده اید. توضیح مطلب اینکه حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «اینکه بگویی خدا یکی است دارای چهار معنی است، دو معنی آن در مورد خدا محال است و دو معنی دیگر در مورد خدا به اثبات می رسد. دو معنایی که در مورد خدا جایز نیستند عبارتند از 1. اینکه کسی بگوید خدا یکی است و مرادش از یک، یک عددی باشد و این در مورد خدا جایز نیست چون آنکه دومی بردار نیست در باب اعداد داخل نمی شود. آیا نمی بینی که خدا کسانی را که می گویند « انّ الله ثالث ثلاثة »(خدا یکی از سه تاست) (مائده 73) کافر دانست 2. اینکه کسی بگوید خدا یکی است به آن معنایی که می گویند« یکی از مردم» و قصد می کنند از آن نوعی از جنس را و این در مورد خدا جایز نیست چون تشبیه خدا به خلق است و پروردگار ما اجل از این است. اما دو معنایی که اطلاق آنها بر خدا جایز است : 1. اینکه کسی بگوید خدا واحد است به این معنی که خدا شبیهی ندارد 2. اینکه کسی بگوید خدا احدیّ المعنی است و مرادش این باشد که خدا تقسیم نمی شود، نه در وجود و نه در عقل و نه در وهم ؛ و پروردگار ما چنین است .»(توحید صدوق، باب3 حدیث3)
بنابراین «لعنت بر آن کسی که بگوید خدا یکی است» یعنی لعنت برآن کسی که بگوید خدا یک عددی است یا خدا یکی از موجودات است. خدا صرف الوجود و حقیقت وجود است و موجودات همگی مظاهر اویند و در مقابل او نیستندتا خدا یکی از آنها شمرده شود .