(قسمت اوّل)
پرسش:اگر کشور گشایی عمر نبود، دین اسلام هم نبود ، پس چرا او را قبول ندارید؟
پاســخ:
1ـ مگر دین اسلام و قرآن کریم با کشور گشایی عمربن خطاب نازل شد یا بقاء یافت که فرض عدم کشور گشایی او مساوی با عدم دین باشد. به تعبیر علمی تر مگر کشور گشایی عمر بن خطاب علّت حدوث یا بقاء دین است که فرض عدم آن مساوی با عدم دین تلقّی شود. کشورگشایی عمر بن خطاب یقیناً علّت حدوث و پدیداری دین نبوده ، چون علّت حدوث دین بعثت نبی اکرم ـ صلوات الله علیه و آله ــ بوده است. علّت بقای دین نیز خود خداوند متعال و اراده ی قطعی او بر بقاء دین خاتم است. خداوند متعال می فرماید:« إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ــــ ما قرآن را نازل کردیم؛ و ما بطور قطع نگهدار آنیم» (الحجر:9) طبق صریح آیات قرآن کریم ، خداوند متعال اراده کرده است که دین خاتم تمام عالم را فرا بگیرد و اراده ی او قطعی و تخلّف ناپذیر بوده ، مشروط به وجود عمر بن خطّاب و کشورگشایی او یا غیر او نیست.
« یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون. ــــــ آنها مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند؛ ولى خدا جز این نمىخواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند.» (التوبة:32)
« یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون.ــــ آنان مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را کامل مىکند هر چند کافران خوش نداشته باشند.» (الصف:8)
« هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون. ــــ او کسى است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه ی آیینها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند.» (التوبة:33 و الصف:9)
آیا حضرت عالی در این آیات شاهدی می یابید که کشور گشایی عمر بن خطّاب یا اساساً بود و نبود او دخلی در بقاء دین خاتم داشته باشد ؛ یا روایتی معتبر و مورد توافق هر دو فرقه سراغ دارید که بگوید بقاء دین منوط به وجود یا کشورگشایی عمربن خطاب است؟ اساساً روایتی که خلافت او را اثبات کند وجود ندارد کجا رسد کشور گشایی او و دخالت داشتن کشور گشایی او در بقاء دین. پس اگر چنین دلائلی را سراغ ندارید ، از کجا ادّعا می فرمایید که اگر عمر بن خطاب دست به کشور گشایی نمی زد دین خدا نابود می شد یا به کشورهای دیگر نمی رسید؟
2ـ آیا حضرت عالی این فرض را هم بررسی نموده اید که اگر جریان سقیفه واقع نمی شد و علی ابن ابی طالب خلیفه ی مسلمین می شد ، چه اتّفاقاتی ممکن بود رخ دهد و چه وقایعی رخ ندهد؟ از کجا معلوم ، شاید اگر خلافت از ابتدا در جای خود قرار می گرفت و علی ابن ابی طالب خلیفه ی رسول الله(ص) می شد ، امروز تمام عالم سراسر مسلمان می شدند؟ و به احتمال زیاد مثل امروز ، اختلافات مذهبی نیز در میان نبود و همه ی مسلمین یک فرقه بودند ؛ چرا که ریشه ی اختلاف میان مسلمین در سقیفه گذاشته شد. ملاحظه می فرمایید که حضرت عالی ناخودآگاه یک طرفه به قاضی رفته اید ؛ و این همان مشکل اساسی است که پیروان ادیان و مذاهب گوناگون همواره گرفتار آن هستند ؛ یعنی تنها امور موافق با عقیده یا فکر و نظر خود را می بینند و امور مقابل آن را یا نمی بینند یا اگر ببینند بررسی نکرده آن را ردّ می کنند. پس سزاست که در تحقیقات خود همواره دلائل طرف مقابل را هم جدّی بگیرید ، چون عقلاً این احتمال وجود دارد که حقّ با او باشد.
حضرت عالی گر چه صراحتاً نگفته اید ولی لازمه ی ادّعای شما این است که عمر بن خطّاب در مسلمان نمودن مردم یا کشورگشایی تواناتر از علی بن ابی طالب است. اگر واقعاً چنین باوری دارید به قول خداوند متعال«هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین». سابقه ی فعّالیّتهای این هر دو نفر در زمان رسول الله(ص) موجود است. حال این منابع تاریخی نوشته شده به دست علمای اهل سنّت و این هم شما ، بی غرض تحقیق بفرمایید و منصفانه بشمارید مبارزات و جان فشانی های خلفای سه گانه را همراه مبارزات و جان فشانی های علی بن ابی طالب در راه دین خدا. آیا علی (ع) اوّل مرد مسلمان نیست؟ آیا او اوّل حامی رسول الله نبود ، آن هم در بدترین شرائط؟ آیا او نبود که در لیلةالمبیت در رختخواب نبی اکرم(ص) خوابید و جان خود را آماده ی فدا برای او نمود؟ آیا این علی (ع) نبود که در روز بدر حماسه آفرید؟ آیا او نبود که در جنگ خندق عمرو بن عبد ودّ را به جهنّم واصل نمود و به نقل شیعه و سنّی رسول اکرم (ص) درباره اش فرمود : « لَمُبَارَزَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع لِعَمْرِو بْنِ عَبْدِ وُدٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ أَعْمَالِ أُمَّتِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة. ـــــ به یقین مبارزه ی علی بن ابی طالب با عمرو بن عبد ودّ برتر است از تمام اعمال امّت من تا روز قیامت.» (ر.ک: مستدرک الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ص 32 ــ تاریخ بغداد ، خطیب بغدادى ، ج 13 ، ص 19 ــ تفسیر الکبیر ، فخر رازى ، ذیل تفسیر سوره قدر ) . همچنین علمای اهل سنّت گفته اند: در همین هنگام بود که آیه ی 25 احزاب نازل شد که فرمود: « وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزیزا ــــــ و خدا کافران را با خشمشان بازگردانید در حالى که هیچ پیروزى و غنیمتى نیافتند، و خدا مؤمنان را از کارزار بسندگى کرد، و خدا نیرومند و تواناى بىهمتاست.» (ر.ک: الدر المنثور ، جلال الدین سیوطى ، ذیل تفسیر آیه ی فوق ــ میزان الاعتدال ، الذهبى ، ج 2 ، ص 17) . باز آیا او نبود که در جنگ خیبر بعد از شکست خوردن خلفای سه گانه ، قلعه ی خیبر را فتح نمود؟ آیا او نبود که در جنگ اُحد از پیامبر خدا حمایت نمود آنگاه که اکثر اصحاب پا به فرار گذاشته بودند؟ آیا در کنار این افتخارات سراغ دارید که یکی از خلفای سه گانه در میادین جهاد حماسه آفریده باشند؟ چرا آن هنگام که رسول خدا برای مقابله با عمرو بن عبد ودّ مبارز خواست و سه بار این خواسته را مطرح ساخت ، جز علی بن ابی طالب کسی داوطلب نشد؟ و ... . حال چگونه می فرمایید اگر کشور گشایی عمر بن خطاب نبود دینی هم نبود؟! وقتی امّت پیامبر ، شخصی چون علی بن ابی طالب را داشت با آن همه سابقه ی مبارزاتی ، چه جای گفتن این سخن است ؟!!
حضرت عالی که اگر می خواهید با توجّه به پسامدهای عملکرد عمر بن خطّاب درباره ی او قضاوت نمایید چرا پیامدهای ناگوار عملکرد او را هم مدّ نظر قرار نمی دهید؟!!
آیا این عمر بن خطّاب نبود که با شعار « حسبنا کتاب الله» نقل روایت از نبی اکرم (ع) را ممنوع اعلام کرد؟ آیا این کم خسارتی است که وی به اسلام زده است؟! تا آنجا که امام ابوحنیفه گفته است تنها هفده حدیث صحیح در باب مسائل فقهی از نبی اکرم (ص) به ما رسیده است و باقی روایات همه ضعیفند. لذا وی به خاطر کمبود روایات قابل اعتماد از قیاس و استحسان و امثال این امور نیز در فقه خود استفاده می کند. و علّت این امر هم نیست مگر کار خلفا که از نقل رسمی روایات نبوی تا مدّتهای زیادی ممانعت نمودند و به این طریق بسیاری از اصحاب و حاملان روایات بدون اینکه بتوانند احادیث خود را منتقل نمایند از دنیا رفتند. اهل سنّت با حسن ظنّی که به عمر بن خطّاب و دیگر خلفا دارند در توجیه عمل آنها گفته اند: آنها از نقل روایات منع نمودند تا قرآن کریم به فراموشی سپرده نشود ؛ امّا شواهد تاریخی بر خلاف این نظر ، نشان می دهد که عمر بن خطّاب ، بر خلاف مفادّ آیه ی هفتم سوره حشر که می فرماید: « ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » اساساً سخن پیامبر را حجّت شرعی نمی دانسته است. جناب بخاری در صحیح خود ، ج1 ، ص 37 به نقل از ابن عبّاس روایت نموده که: « لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و سلّم وَجَعَهُ، قَالَ ائْتُونِی بِکِتَابٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ. قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِیَّ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا کِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا، فَاخْتَلَفُوا وَ کَثُرَ اللَّغَطُ، فَقَالَ قُومُوا عَنِّی وَ لَا یَنْبَغِی عِنْدِیَ التَّنَازُعُ، فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ یَقُولُ إِنَّ الرَّزِیَّةَ کُلَّ الرَّزِیَّةِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ بَیْنَ کِتَابِهِ. ــــــ زمانی که بیماری نبی اکرم (ص) شدّت یافت فرمود: برای من وسائل کتابت بیاورید تا برای شما مکتوبی بنویسم تا بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: بیماری بر نبی غلبه کرده در حالی که کتاب خدا نزد ماست و برای ما کافی است ؛ پس اختلاف کردند و غلط گویی زیاد شد. پس رسول خدا فرمود: از پیش من برخیزید که تنازع و جدال در نزد من روا نیست. پس ابن عبّاس از مجلس خارج شد در حالی که همیشه می گفت: همانا تمام مصیبتآن چیزی بود که حائل و مانع شد بین رسول خدا و مکتوب او. » باز جناب بخاری در صحیح بخاری ، ج5 ، ص 138 ، همین حدیث را با اندک تفاوتی در بیان چنین آورده است. « لَمَّا حَضَرَتِ النَّبِیَّ ص الْوَفَاةُ وَ فِی الْبَیْتِ رِجَالٌ فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هَلُمُّوا أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً فَقَالَ عُمَرُ لَا تَأْتُوهُ بِشَیْءٍ فَإِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ قُومُوا یَکْتُبْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا کَثُرَ اللَّغَطُ وَ الِاخْتِلَافُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قُومُوا عَنِّی قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ وَ کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ یَقُولُ الرَّزِیَّةُ کُلُّ الرَّزِیَّةِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَیْنَ أَنْ یَکْتُبَ لَنَا ذَلِکَ الْکِتَابَ مِنْ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِم. ـــــــ عبد اللَّه بن عبّاس گوید: چون زمان رحلت رسول خدا (ص) فرا رسید گروهى که عمر بن خطّاب نیز در میان آنان بود در خانه حضور داشتند، رسول خدا (ص) فرمود: بیائید نامهاى براى شما بنویسم تا هرگز پس از آن گمراه نشوید. پس عمر گفت: چیزى نیاورید که درد و بیماری بر او غلبه کرده ، و قرآن نزد شما هست، و کتاب خدا ما را کافى است. میان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند، عدّهاى مىگفتند برخیزید (کاغذ بیاورید) تا رسول خدا برایتان بنویسد، و عدّهاى دیگر سخن عمر را مىگفتند. چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت رسول خدا (ص) فرمود: از نزد من برخیزید. عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن عتبه گوید: ابن عبّاس ـ رَحِمَهُ اللَّهُ ـ همیشه مىگفت: تمام مصیبتها از همان وقتى آغاز شد که با اختلاف و شلوغ کارى خود مانع از آن شدند که رسول خدا (ص) آن نوشته را بر ایمان بنویسد.»
جناب بخاری این روایت را بار دیگر در الصحیح ، ج8 ، ص161 نیز آورده است. این روایت در دیگر کتب معتبر اهل سنّت نیز به فراوانی نقل شده است ؛ از جمله در مسند جناب احمد بن حنبل ، ج1 ، ص325.
آیا صحیح بخاری متعبرترین کتاب روایی اهل سنّت نیست؟ اگر روایتی در صحیح بخاری یک مرتبه ذکر شود علمای اهل سنّت در درستی آن شک نمی کنند و حال آنکه این روایت سه بار در این کتاب آمده است. حال سوال این است که چرا عمر بن خطّاب اجازه نداد چنین نامه ای نوشته شود؟ آیا او از رسول خدا داناتر و به صلاح امّت راغبتر بود ؟! اهل سنّت هر توجیهی که برای این روایت می خواهند بیاورند ، آیا جز این است که همین عمل عمر بن خطّاب ریشه ی تمام اختلافات امّت شد؟ کما اینکه ابن عبّاس (رضی الله عنه) نیز چنین برداشت نموده است. اگر عمر اجازه می داد نبی خدا آن نوشته را بنویسد به تصریح خود آن حضرت هیچ گمراهی در امّت پیدا نمی شد ولی عمر مانع از این کار شد ؛ پس او مسئول تمام این اختلافات است.
حتماً مستحضرید که نبی اکرم (ص) در روزهای آخر حیات شریفشان دستور فرمودند که لشکری به فرماندهی اسامة بن زید به سوی روم حرکت نماید و همه را امر فرمودند که همراه اسامه از مدینه خارج شوند ، امّا گروهی از اصحاب بیماری پیامبر را بهانه کرده از پیوستن به این لشکر اجتناب نمودند که جناب ابی بکر و عمر بن خطّاب نیز جزء این دسته بودند. لذا نبی خدا سرپیچی کنندگان را لعن فرمودند. جناب شهرستانی از علمای بنام اهل سنّت در کتاب ملل و نحل ج1 ، ص23 گفته است: « أَنَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ جَهِّزُوا جَیْشَ أُسَامَةَ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْشِ أُسَامَةَ. فَقَالَ قَوْمٌ یَجِبُ عَلَیْنَا امْتِثَالُ أَمْرِهِ، وَ أُسَامَةُ قَدْ بَرَزَ مِنَ الْمَدِینَةِ. وَ قَالَ قَوْمٌ قَدِ اشْتَدَّ مَرَضُ النَّبِیِّ علیه الصلاة و السلام فَلَا تَسَعُ قُلُوبُنَا لِمُفَارَقَتِهِ وَ الْحَالُ هَذِهِ، فَنَصْبِرُ حَتَّى نُبْصِرَ أَیُّ شَیْءٍ یَکُونُ مِنْ أَمْرِهِ. ـــــــ همانا نبی اکرم (ص) فرمودند: سپاه اسامه را تشکیل دهید ، لعنت خدا بر کسی که تخلّف نماید (بر جای بماند ) از لشکر اسامه. پس گروهی گفتند: امتثال امر نبی بر ما واجب است و اسامه ـ برای تشکیل لشکر ـ از شهر خارج شده است ؛ و گروه دیگری گفتند: بیماری نبی (ص) شدّت یافته پس قلبهای ما طاقت دوری او را ندارد بنا بر این ، در این حال صبر می کنیم تا ببینیم چه بر او وخ می دهد.»
حال سوال این است ؛ مگر خدا نفرمود: « ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب. ــــــ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید؛ و از(مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است.» (الحشر:7) و مگر نفرمود: « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرین ـــــ بگو: از خدا و فرستاده ی او ، اطاعت کنید! و اگر سرپیچى کنید، خداوند کافران را دوست نمىدارد.» (آلعمران:32) و مگر نفرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً ــــــــ اى کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را ! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را ! و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید(و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این(کار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است. » ( النساء:59) و مگر نفرمود: « وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبینُ ــــــ اطاعت خدا و اطاعت پیامبر کنید! و(از مخالفت فرمان او) بترسید! و اگر روى برگردانید، بدانید بر فرستاده ی ما، جز ابلاغ آشکار، چیز دیگرى نیست.» (المائدة:92) و مگر نفرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُون. ــــــ اى کسانى که ایمان آوردهاید! خدا و پیامبرش را اطاعت کنید؛ و سرپیچى ننمایید در حالى که مىشنوید. » (الأنفال:20) و مگر نفرمود: « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ ــــــــ بگو: خدا را اطاعت کنید، و از پیامبرش فرمان برید! و اگر سرپیچى نمایید، پیامبر مسئول اعمال خویش است و شما مسئول اعمال خود! امّا اگر از او اطاعت کنید، هدایت خواهید شد؛ و بر پیامبر چیزى جز رساندن آشکار نیست!» ( النور : 54) و مگر نفرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ . ــــــــ اى کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید رسول(خدا) را، و اعمال خود را باطل نسازید! » (محمد:33)
آیا آن گروه از اصحاب که از پیوستن به جیش اسامه تخلّف نمودند مشمول حکم این آیات نیستند؟ اگر جناب ابوبکر و عمر و دیگر اصحاب ، طبق این آیات دستور رسول خدا را عمل کرده با اسامه به خارج از شهر می رفتند هنگام رحلت آن حضرت دیگر نمی توانستند مجلس سقیفه را تشکیل دهند در نتیجه تنها کسی که در شهر باقی مانده بود ، یعنی علی بن ابی طالب (ع) به خلافت می رسید. چرا که آن حضرت به اتّفاق شیعه و سنّی وصیّ نبی اکرم (ص) بود و رسول خدا امور بعد از وفات خود ، از قبیل کفن و دفن و اداء دیون را به آن حضرت سپرده بود. همچنین اگر عمر بن خطّاب حقیقتاً اهل جهاد بود و این کار را تکلیف شرعی خود می دانست چرا آن هنگام که رسول خدا به آن امر نمود ، سرپیچی کرد ولی در زمان خلافت خود به آن اقدام کرد؟!
جناب شهرستانی در ادامه ی جریان پیش گفته و در همان منبع گفته است: « بعد از وفات نبی اکرم (ص) عمر بن خطاب گفت هر که بگوید محمّد مرده است به یقین او را با این شمشیرم خواهم کشت ؛ او نمرده است بلکه به آسمان رفته است همان گونه که عیسی به آسمان رفته است. و ابوبکر بن قحافه گفت: هر که محمّد را عبادت می کند پس محمّد وفات نمود و هر که خدای محمّد را عبادت می کند خدای محمّد زنده است و نمرده و هرگز نمی میرد ؛ آنگاه این آیه را قرائت نمود که « محمد فقط فرستاده ی خداست؛ و پیش از او ، فرستادگان دیگرى نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمىگردید؟ و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمىزند ؛ و خداوند به زودى شاکران را پاداش خواهد داد» (آلعمران : 144) پس قوم به قول ابوبکر بازگشتند و عمر گفت: گویی من این آیه را نشنیده بودم تا این که ابوبکر آن را قرائت نمود.»
اگر در این حادثه جناب ابوبکر ، عمر را متوجّه اشتباه هولناکش نمی کرد ، آیا ممکن نبود او دچار قتل شود و اگر او می توانست حرف خود به کرسی بنشاند الآن مسلمین در چه وضعی می بودند؟ آیا کسی که دانسته یا ندانسته می خواست اوّلین انحراف بزرگ را در اسلام پدید آورد شأنیّت آن را خواهد داشت که خلیفه ی رسول خدا شود؟! و شایستگی آن را خواهد داشت که دیگران را هدایت کند؟! « أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ــــــــ آیا کسى که هدایت به سوى حق مىکند براى پیروى شایستهتر است ، یا آن کس که خود هدایت نمىشود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مىشود، چگونه داورى مىکنید؟! » (یونس : 35)
عمر بن خطاب از این زمان تا زمان خلافتش نیز اشتباهات بزرگ و ویرانگر کم نداشته که از همگی می گذریم تا زمان خلافتش که آن نیز پر از اشتباهات فاحش است که ذکرش از گنجایش این مختصر خارج است. همین اندازه گفته شود که عمربن خطاب با نصب معاویه بر ولایت شام او را بر سرنوشت مسلمین مسلّط ساخت و در حالی که می دانست او مثل شاهان ایران سلطنت می کند او را از مقامش خلع نکرد. دانشمند بزرگ اهل سنّت جناب ذهبی در تاریخ الاسلام ، ج4 ، ص 311 کفته است : « عمر هر گاه چشمش به معاویه می افتاد می گفت : این کسرای عرب است . » ــ کسری لقب شاهان ایران بود. ــ ابن کثیر نیز این مطلب را در البدایه و النهایه ، ج8 ، ص 134 ، آورده است.
حال باید پرسید: چگونه عمر کسی را حاکم بر مردم نمود که سالیان دراز با پیامبر خدا نبرد کرده بود و بعد از فتح مکّه ایمان آورده بود لذا نه جزء مهاجرین بود و نه جزء انصار؟ وقتی این همه اصحاب با سابقه از مهاجرین و انصار بین مسلمین بودند ، چرا او کسی را با آن سابقه ی شوم و با آن سابقه ی اندک در مسلمانی بر مسلمین مسلّط ساخت و موجب این همه جنگ و کشتار بین مسلمین شد؟ آیا اگر عمر بن خطاب معاویه را حاکم بر مردم نمی کرد جنگ صفیّن رخ می داد ؟ آیا یزید فاسق به خلافت می رسید؟ و آیا فرزند رسول خدا و سیّد جوانان اهل بهشت حسین بن علی (ع) و اصحاب و اهل بیتش به شهادت می رسیدند؟ اگر معاویه به دست عمر و عثمان روی کار نمی آمد آیا حجّاج بن یوسف مرتکب آن جنایات هولناک در حقّ مسلمین می شد؟ مگر این معاویه نبود که سبّ و دشنام به علی بن ابی طالب را در منابر و خطبه های نماز جمعه و جماعات واجب نمود؟ آیا اگر عمر ، معاویه را بر سرنوشت مسلمین حاکم نمی کرد ، علی بن ابی طالب حدود چهل سال در نمازهای جمعه و در مساجد سبّ می شد؟ و ... . پس اگر شما کشور گشایی عمر بن خطاب را علّت گسترش اسلام می دانید ، علّت انحراف در مسیر خلافت و بروز تفرقه و کشته شدن عمّار به دست یاران معاویه و علی (ع) به دست ابن ملجم و حسین بن علی به دست یزیدیان و کشته شدن هزاران شیعه به دست خلفای بنی امیّه و بنی مروان را هم نتیجه ی کار وی بدانید. چون همه ی اینها از حاکم شدن معاویه بر سرنوشت مسلمین ناشی شده و معاویه را عمر بر مسند قدرت نشانده است.