خــــــــــــــــدا چــــــــــــــرا مـــــــــــــــــا را آ فریــــــــــــــــد؟
پاسخ
:
در اینجا چند مساله مطرح است :
1- اینکه خدا چرا می آفریند ؟
2-
اینکه خدا چرا این گونه آفریده است ؟3-
چرا خدا همه را در عالیترین حدّ نیافرید ؟4-
چرا خدا برخی را سعادتمند و برخی را شقاوتمند آفرید؟5-
چرا خدا انسان را به گونه ای نیافرید که گناه نکند ؟خدا خلق می کند چون خالقیت صفت کمال اوست. اگر خلق نکند، خالق نیست و اگر خالق نباشد فاقد این کمال وجودی است و اگر فاقد یکی از کمالات باشد، ناقص است و موجود ناقص واجب الوجود بالذات نخواهد بود ، چون نسبت به آن کما ل حالت امکانی خواهد داشت ، یعنی امکان این که آن کمال را داشته باشد در او هست و این از خصوصیت ممکن الوجود بودن است . پس خدا می آفریند چون خالقیت کمال اوست.
اما چرا خدا چنین آفرید و جور دیگر نیافرید؟
حکما معتقدند که نظام موجود ،نظام احسن است . یعنی عالمی بهتر از این عالم ممکن نیست خلق شود . چون خدا کمال محض است ، و کمال محض بودن اقتضاء می کند که کاملترین موجود ممکن را بیافریند . اگر گفته شود که عالمی بهتر از این عالم (عالم ماده +عالم برزخ + عالم آخرت ) امکان داشت و خدا آن را نیافرید معنایش این است که خدا بالقوه آفریننده عالمی بهتر از عالم فعلی است ؛ یعنی در وجود خدا استعداد اینکه عالمی کاملتر و بهتر از عالم موجود را بیافریند موجود است ؛ واین عقلاً محال است ؛ چون استعداد داشتن و بالقوّه بودن از مختصّات موجود مادی است و خدا منزّه از مادّه است .
ما عالم را تکه تکه می بینیم و خیال می کنیم که دارای نقص است ؛ در حالی که کلّ عالم یک وجود به هم پیوسته و یکپارچه است . اگر همه ی اجزاء عالم در کنار هم دیده شوند آنگاه معلوم می شود که هر چیزی به جای خویش نیکوست ؛ به طوری که اگر یک ذرّه از اجزاء عالم از جای خود برداشته شود عالم به هم می ریزد .
اگر یک ذرّه را برگیری از جای ××××× همه عالم فرو ریزد سراپای
با این نگاه هیچ موجودی به خودی خود ناقص نیست. مثلا یک کرم خاکی در وجود خود کامل است و وجود آن برای بقای کل عالم لازم است .نقص و کمال موجودات در مقام مقایسه است که مطرح می شود مثلا گفته می شود انسان موجودی کاملتر از میمون است و میمون کاملتر از اسب است و اسب کاملتر از کرم خاکی است و کرم خاکی کاملتر از درخت است. در بین انسانها نیز این مطلب صادق است مثلا چهارده معصوم (ع) از نظر وجودی کاملتر از انبیاء سابقند ؛ و انبیاء نیز بعضی برتر از برخی دیگرند « تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض » (بقره /253) و انبیاء(ع) برتر از افراد عادی هستند . بین افراد عادی نیز درجات وجودی مختلف است ؛ البته این درجات بالقوه هستند لذا در ابتدای تولد اکثر افراد تقریبا در یک رتبه وجودی قرار دارند ؛ لکن استعداد تکامل در افراد متفاوت است و تکلیف هر کسی به اندازه استعداد ذاتی اوست .
حال می رسیم به این سوال که خدا چرا همه را در عالیترین حد وجودی نیافرید ؟
اگر بنا بود که خدا همه را در یک سطح بیافریند در آن صورت تنها باید یک وجود می آفرید و آن یک وجود ، وجود پیامبر اکرم (ص) بود . چون اگر بنا بود همه در عالیترین حدّ وجودی باشند پس باید همه ازهر جهت عین پیامبر (ص) می بودند و لازمه ی این امر آن است که همه موجودات بر هم منطبق شده و یک وجود شوند . و روشن است که عالم فعلی کاملتر از چنان موجودی است چون در همین عالم فعلی ، هم ، وجود پیامبر (ص) هست هم غیر او موجود است . البته از نگاه عرفانی و فلسفی خدا واقعا یک وجود آفریده است و آن ، وجودِ کلّ عالم است . چون از دید عرفانی و فلسفی ، کلّ عالم ، مثل یک انسان است و موجودات عالم ، اجزاء و اعضاء او هستند ؛ و نبود یکی از موجودات در زمان و مکان مشخّص خودش به معنی نقص کلّ عالم است ؛ تک تک ما انسانها نیز از اجزاء این پیکره ی عظیم عالم هستیم ؛ لذا وجود ما هم برای عالم ضروری است ؛ لکن نقش هر موجودی در عالم متفاوت با موجود دیگر است . برخی روح و جان عالمند ، برخی قلب عالمند ، برخی دیگر دست و پای عالمند و برخی نیز مو و ناخن عالمند .از دید عرفان و حکمت متعالیه انسان کامل ، روح و جان عالم است و فرشتگان قوای وجودی او هستند که عالم هستی را اداره می کنند و مدبرات امرند ؛ و عالم هستی به منزله ی بدن است نسبت به روح کلّی انسان کامل که از آن تعبیر می شود به صادر اوّل .
خدا چرا برخی را سعادتمند و برخی را شقاوتمند آفرید ؟
جواب این است که خدا کسی را شقاوتمند نمی آفریند. موجودات از علم خدا ناشی می شوند ؛ یعنی موجودات قبل از اینکه وجود عینی پیدا کنند در علم خدا وجود علمی دارند ؛ و آنچه در علم خداست کمال موجودات است یا به عبارت دیگر آنچه در علم خداست وجود کامل موجودات است. این وجود از مرتبه علم خدا نازل می شود به عالم عقل(عالم ملائک ساکن جبروت) و از عالم عقل(عالم جبروت) نازل می شود به عالم مثال(عالم برزخ یا عالم ملائک ساکن ملکوت) و از آنجا نازل می شود به عالم دنیا. خداوند متعال می فرماید: « وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ(حجر/21)؛ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ی معلوم و معیّن». و در مورد انسان فرمود: « ما انسان را به طور حتم در بهترین اعتدال آفریدیم. سپس او را به پست ترین پستی بازگردانیم.»(تین/ 4و5) انسان در عالم بالا کامل و بی عیب است و همه بر فطرت توحید و با سعادت عامّ و اوّلیّه آفریده شده اند ، و به دنیا که پست ترین مرتبه وجود است تنزّل نموده اند. لذا انسان در دنیا در ضعیف ترین مرتبه وجودی خود قرار دارد. از این روست که خداوند متعال فرمود: « وخُلِقَ الانسانُ ضعیفاً » (نساء/28) (و انسان ، ضعیف خلق شده است.) یعنی خلقت دنیایی او ضعیف ترین مرتبه وجودی اوست. انسان باید از این مرتبه حرکت خود را شروع کند و دوباره به اَعلی علّیّین بازگردد و مراتب وجودی خود را تحصیل کند و این بازگشت اختیاری است. خدا تمام امکانات بازگشت را فراهم کرده است ؛ یا به عبارتی تمام اجزاء علّت تامّه ی سعادت را در اختیار انسان گذاشته است. در باطن او فطرت را نهاده است و به او خیر و شر را تعلیم داده و فرموده است: « قسم به نفس و آنکه آن را درست کرد سپس بدیها و تقوایش را به او الهام کرد که هر کس آن را پاک گردانید قطعاً رستگار شد و هر که آن را دفن کرد، قطعاً بازنده شد.»(شمس/7 ــ 10( افزون بر اینها انبیاء و کتب آسمانی را ارسال کرده است که اوّلی نمونه ی انسان کامل و دومی نقشه ی وجود انسان کامل و نقشه ی مسیر بازگشت به خداست ؛ و آخرین جزء علت تامّه ی سعادت ، اختیار خود انسان است یعنی اختیار خود انسان جزئی از علّت سعادت اوست که اگر آن را به کار بست به کمال خود می رسد و الّا نمی رسد. خدا خواسته که انسانها با اختیار خود راه بازگشت را طی کنند، اگر بازگشتند که به کمال خود می رسند والّا نمی رسند و در مرتبه دنیایی خود می مانند و با همین مرتبه ی وجودی به عالم برزخ وارد می شوند و آنجا خود را نسبت به آنچه باید می شدند، ناقص می یابند و جهنّم چیزی نیست جز همین درک همین نقصها و عدم ها. کما اینکه گناه چیزی نیست جز نقص و عدم. گناه ظهور نقصهای وجودی شخص است مثلا کسی که غیبت می کند نوعی نقص وجودی در او هست که به صورت غیبت ظاهر می شود ؛ همان طور که نابینایی نوعی نقص است وراه رفتن با عصا ظهور این نقص است . عصا برداشتن خودش یک امر وجودی است ولی ناشی از یک امر عدمی است و از یک امر عدمی حکایت می کند. غیبت هم ظاهرش حرف زدن است که یک امر وجودی است ولی این نوع حرف زدن ناشی از نوعی نقص وجودی است و ا ز نوعی عدم در وجود شخص حکایت می کند. لذا امیرالمؤمنین(ع) فرموند: « غیبت نهایت درجه ی تلاش شخص عاجز و ناتوان است »(نهج البلاغه، حکمت 461) یعنی کسی غیبت می کند که فاقد قدرت روحی است.
پس انسان موجودی است که هم می تواند رشد کند و به حقیقت کامل خود دست یابد هم می تواند به اختیار خود رشد نکند و در همین حدّ دنیایی خود بماند ؛ و خدا به هر دو طرف این قضیه علم دارد یعنی می داند که اگر این شخص حقّ را اختیار کند سعادتمند می شود و اگر باطل را اختیار کند، شقاوتمند می شود و همین علم خداست که در عالم ماده به صورت دو راهی حقّ و باطل ظهور کرده است. خدا می داند که هر کسی با اختیار خود کدام راه را خواهد رفت لذا علم خدا باعث جبر نمی شود.چون علم خدا نیست که شخص را به مسیر حق یا باطل می برد بلکه اختیار خود اوست که او را به آن مسیر می راند . اینکه گفته شود « خدا می داند که هر کسی چه راهی را طی خواهد کرد » فرق زیادی دارد با اینکه گفته شود « خدا می داند که هر کسی با اختیار خود چه راهی را طی خواهد کرد » اولی سخن باطلی است ولی دومی سخن حقّی است .چون لازمه اولی جبر و لازمه دومی اختیار است .
اما چرا خدا انسان را به گونه ای نیافرید که گناه نکند ؟
اگر خدا انسان را به این گونه می آفرید انسان اشرف مخلوقات نمی شد خدا قبلا چنین موجودی را آفریده است و آن فرشته است . انسان از آن جهت اشرف مخلوقات است که کمالات تمام موجودات را داراست . مثل سنگ جسم است ، مثل گیاه رشد و نمو دارد ، مثل حیوان حرکت ارادی و احساس و غریزه دارد ، ومثل فرشته عقل و علم و تسبیح وتقدیس دارد و بالاتر از آن نیز مقامی دارد که مختص انسان است و آن مظهریت برای جمیع اسماء الله است . فرشتگان ، تنها فرشته اند ولی انسان همه چیز است ؛ واین خصوصیت را از آن جهت دارد که در بالاترین مرتبه خلق شده و به پایین ترین مرتبه تنزل کرده است و با اختیار باید به آن مرتبه بالای خود بازگردد ؛ وبازگشت او به آن مرتبه حتمی است لکن اگر با اختیار بازنگشت و با وجودی ناقص راهی عالم بالا شد دربرزخ و آخرت در جهنم وجودش که همان نقص اوست خواهد سوخت چون طلب کمال در او هست ولی خود کمال در او نیست . چنین کسی باید در نقص خود بسوزد تا به وجود خود که در دنیا از آن غافل بود بازگردد و وجود خود را باز یابد و در عمق خویش تجسس کند تا فطرت خدایی را که در دنیا در وجودش دفن کرده است بیابد ؛ چون فطرت هیچگاه نابود نمی شود بلکه در وجود انسان دفن می شود . آنگاه که چنین شخصی فطرت خود را یافت متوجه حقیقت انسان کامل می شود چون انسان کامل ، فطرت بالفعل و حقیقت قرآن و دین است ؛ در این حالت است چنین شخصی مورد شفاعت انسان کامل قرار می گیرد و از جهنم خویش رها می شود وبه اصل خود که عند الله است باز می گردد.